بهترین سکانس های سریال Breaking Bad [داستان غم انگیز]

بهترین سکانس های سریال Breaking Bad (قسمت شصت و هشتم)/آموزش زبان انگلیسی با سکانس‌های برتر

در این مطلب قصد داریم تا با استفاده از یکی از سکانس‌های برتر سریال بریکینگ بد زبان انگلیسی خود را کمی بیشتر تقویت کنیم. در این سری مطالب سعی شده بهترین و ماندگارترین سکانس‌های سریال برای شما استخراج شده و بعد به بررسی دقیق آنها از لحظات کلمات، تلفظ، گرامر و بسیاری از دیگر مسائل بپردازیم. ویدیو پیش رو از فصل سوم قسمت دوازدهم سریال Breaking Bad برداشت شده پس مراقب اسپویل باشید. (بهتر است قبلا سریال را دیده باشید تا داستان برایتان لو نرود.)

آموزش مکالمه زبان انگلیسی با بریکینگ بد
برای دیدن ویدیوهای آموزشی بیشتر با کمک سریال بریکینگ بد به صفحه زیر مراجعه فرمایید:

دیالوگ‌های مهمی که در ویدیو مشاهده می‌کنید

I used to be a beat cop, a long time ago.

قبلا من پلیس ضربت بودم.

And I’d get called out on domestic disputes all the time.

بارها در خصوص مشاجره های خانوادگی تماس دریافت میکردم.

Hundreds, probably, over the years.

صدها بار در طول سال.

But there was this one guy, this one piece of shit that I will never forget.

اما یه نفر آشغال رو که هیچ وقت فراموشش نمیکنم.

Gordie. He looked like Bo Svenson. You remember him?

گوردی. مثل بو اسونسون بود. یادته؟

Anyway, big boy, 270, 280, but his wife… Or whatever she was… His lady was real small. Like a bird.

بگذریم، آدم گنده حدود 130 کیلو، اما خانمش یا هر کی… خیلی زن خوبی بود. خیلی ریزه میزه بود. مثل یه پرنده.

Wrists like little branches.

دستاش مثل شاخه های کوچکی بود.

Anyway, my partner and I’d get called out there every weekend, and one of us would pull her aside and say:

  من و همکارم تماس های زیادی رو آخر هفته ها دریافت میکردیم و یکی از ما او رو میکشیدیم کنار و میگفتیم …

“Come on, tonight’s the night we press charges.”

الان وقتشه که ازش شکایت کنی.

And this wasn’t one of those “deep down, he loves me” setups.

این قضیه مثل اونایی که از ته دل میگن ما عاشق پیشه ایم نبود.

We got a lot of those, but not this. This girl was scared.

از این مورد ها زیاد داشتیم اما این یکی فرق میکرد. دختره ترسیده بود.

She wasn’t gonna cross him. No way, no how.

او عمرا ازش شکایت نمیکرد.

Nothing we could do but pass her off to the EMT’s, put him a car, drive him downtown, throw him in a drunk tank.

هیچ کاری نمیتونستیم کنیم جز اینکه دختره رو میبردیم به مرکز درمان و پسره رو مینداختیم توی ماشین و میبردیم به شهر و پرتش میکردیم داخل بازداشتگاه.

He sleeps it off, next morning, out he goes. Back home.

خوابش میبرد و روز بعد میومد بیرون و برمیگشت خونه.

But one night, my partner’s out sick, and it’s just me.

اما یک شب، همکارم مریض بود و من تنهایی رفتم.

And the call comes in and it’s the usual crap.

با من گرفته شد و طبق معمول داستان همان داستان.

Broke her nose in the shower kind of thing.

بینیِ شکسته داخل حمام.

So I cuff him, put him in the car and away we go.

بهش دستبند زدم و انداختمش تو ماشین و رفتیم.

Only that night, we’re driving into town, and this sideways asshole is in my back seat humming “Danny Boy.”

 اون شب داشتیم میرفتیم به شهر و این آدم عوضی صندلی پشت نشسته بود و داشت آواز میخوند.

And it just rubbed me wrong. So instead of left, I go right, out into nowhere.

خیلی رفته بود روی مخم. منم بجای اینکه برم سمت چپ، رفتم سمت راست و پیچیدم توی بیابون.

And I kneel him down and I put my revolver in his mouth, and I told him, “This is it. This is how it ends.”

روی دو زانو نشوندمش و اسلحه ام رو گذاشتم توی دهانش و بهش گفتم، کارت تمومه، اینجا ته خطه.

And he’s crying, going to the bathroom all over himself.

زد زیر گریه و خودشو خراب کرد.

Swearing to God he’s gonna leave her alone.

قسم میخورد که بزاره دختره بره.

Screaming, much as you can with a gun in your mouth.

جیغ میزد با اینکه اسلحه تو دهانش بود.

And I told him to be quiet.

بهش گفتم ساکت باش.

That I needed to think about what I was gonna do here.

باید فکر میکردم که باید چکار میکردم.

And, of course, he got quiet, goes still and real quiet. Like a dog waiting for dinner scraps.

ساکت شد و بیحرکت. مثل سگی که منتظر ته مانده غدا هست.

Then we just stood there for a while.

بعدش یه مدتی اونجا موندیم.

Me, acting like I’m thinking things over, and Prince Charming kneeling in the dirt with shit in his pants.

طوری وانمود کردم که دارم به چیز مهمی فکر میکنم و اون شازده در کثافت زانو زده بود و شلوارشو خراب کرده بود.

And after a few minutes, I took the gun out of his mouth, and I say, “So help me, if you ever touch her again, I will such and such and such, and blah, blah, blah.”

بعد از چند دقیقه، اسلحه رو از دهانش درآوردم و بهش گفتم به خدا قسم اگر یک بار دیگه بهش دست بزنی، این کارو میکنم، اون کارو میکنم و از این حرفا…

It was just a warning?

این فقط یه هشدار بود؟

Just trying to do the right thing.

فقط داشتم سعی میکردم کار درست رو کنم.

But two weeks later he killed her.

اما دو هفته بعد دختره رو کشت.

Caved her head in with the base of a Waring blender.

سرشو با پایه مخلوط کن داغون کرده بود.

We got there, there was so much blood, you could taste the metal.

خودمون رو رسوندیم اونجا. غرق خون شده بود.

Moral of the story is, I chose a half measure when I should have gone all the way.

نکته اخلاقی این داستان اینه که کاری رو که باید تا آخر انجام میدادم نصفه کاره ول کردم.

I’ll never make that mistake again.

و هیچ وقت دیگه این اشتباه رو نمیکنم.

بهترین سکانس های سریال Breaking Bad را در سایت ساعت هفت دنبال کنید.

منابع: ویدیو از قسمت اول سریال بریکینگ بد (Breaking Bad) محصول شبکه  AMC برداشت شده است.

بهترین محصولات آموزشی

آخرین مطالب ساعت هفت

اشتراک در
اطلاع از
guest
3 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
محمدرضا
محمدرضا

حال کردم باهات،کارت درسته،باقی کارهای شما رو کجا میتونم دنبال کنم؟

امین علیرضائی
پاسخ به  محمدرضا

در بخش آموزشی سایت:
https://www.saate7.com/amoozesh
آموزش زبان با بریکنیگ بد کاملش پایین:
https://www.saate7.com/product/learning-english-with-bb