بررسی فیلم Mulholland Drive / بررسی فیلم جاده مالهالند
فیلم جاده مالهالند فیلمی معمایی و دارای عناصر سوررئال محصول سال ۲۰۰۱ کشور ایالات متحده است شاهکاری از نویسنده و کارگردان خاص و گزیده کار سینما دیوید لینچ که فیلم های بزرگراه گمشده و مخمل آبی از دیگر آثار مطرح این کارگردان می باشد. شما را به خواندن بررسی فیلم Mulholland Drive از سایت ساعت 7 دعوت میکنیم.
نوشته: مسعود چراغی
لینچ برای فیلم جاده مالهالند موفق به کسب عنوان بهترین کارگردانی جشنواره فیلم کن شد همچنین در آکادمی اسکار نیز نامزد دریافت این عنوان گردید.
(متن حاووی اسپویل داستانی می باشد.)
بازی چشمگیر و قابل تحسین
بازی درخشان نائومی واتس در نقش دو شخصیت بتی و دایان کاملا چشم گیر و تحسین برانگیز است و در واقع یکی از نقاط قوت فیلم جاده مالهالند ایفای نقش زیبای نائومی واتس می باشد. او به خوبی توانسته افکار و احساساتی که لینچ از او خواسته را به بیننده منتقل کند و بازی درخشانی به نمایش بگذارد. به مانند یکی از صحنه های فیلم که بتی در تست بازیگری شرکت می کند و با نمایشی خیره کننده تمامی دست اندرکاران فیلم رو به وجد میاورد. نائومی واتس نیز دقیقا همان احساسات را در بیننده فیلم جاده مالهالند به وجود میاورد و حتی اگر با توجه به پرداخت سوررئال لینچ به داستان و درک دشوار اتفاقات، موضوع فیلم را درک نکرده باشید به نائومی واتس نمره قبولی خواهید داد.
تصویری از دست های پست پرده!
در آرزوی یک رویا
در داستان جاده مالهالند درایو لینچ کمر به انتقاد از هالیوود بسته و به مواردی همچون سیاست های مافیایی پشت پرده سینما پرداخته است . مسئله ای مانند انتخاب بازیگران برای فیلم و عدم کشف استعداد هایی که با توجه به عدم ارتباط با مافیا نه تنها به حق خود نرسیده بلکه محکوم به نابودی هستند.
دایان دختری که با شوق و استعداد زیاد به هالیوود می آید تا تبدیل به یک ستاره ی هالیوودی شود. اما او درگیر رابطه عاشقانه با دختر بازیگر دیگری به نام کامیلا می شود و صدمات زیادی به خاطر رفتار و بی وفایی کامیلا می بیند. دایان که به اندازه ای در این مسیر آسیب دیده است، دچار توهمات و چند شخصیتی می شود. شما به عنوان بیننده تا دقایق پایانی فیلم با بخش دیگر شخصیت او که ساخته ذهنش است مواجه هستید ،که نامش بتی است. بتی در واقع اتفاقاتی رو تجربه می کند که دایان دوست داشت تجربه کرده بود. تجربه ی رابطه عاشقانه موفق با کامیلا که شما از ابتدای فیلم او را با نام ریتا می شنایسید. ریتا در واقع ورژنی از کامیلاست که دایان میخواست باشد اما اینطور نبوده است. کامیلا دختری است که توسط مافیای سینما حمایت شده و جایگاهی را دارد که با توجه به استعداد فوق العاده دایان در بازیگری او باید داشته باشد .
دیان(بتی) (در سمت راست) در کنار کاملیا (ریتا) (در سمت چپ)
اسیر توهمات
در فیلم جاده مالهالند درایو لینچ تصمیم گرفته شما را در توهمات این دختر(دایان)اسیر کند و در نهایت زندگی و وضعیت حقیقی او را به شما نمایش بگذارد تا بیش از پیش به این موضوع بیندیشید که یک استعداد به چه صورت می تواند نابود شود.
لینچ در این فیلم به طرز کاملا استادانه از تصویر برداری خاص ، رنگ ها و لباس ها برای کنترل ذهن مخاطب استفاده کرده است. و در استفاده از رنگ ها و لباس های باز و تقریبا نیمه عریان با رنگ قرمزِ جیغ در پوشش و آرایشِ ریتا /کامیلا به طور دقیق و کاملا عمدی ذهن بیننده را مجذوب جذابیت های جنسی و شهوانی این کاراکتر می کند و در طرف مقابل در شخصیت دایان/بتی معکوس این امر را انجام داده است. پوشش ساده با رنگ های خنثی بکار برده است که به طور کاملا هوشمندانه ای کاری با شما به عنوان بیننده انجام می دهد که هدف و مقصود مافیا است !
به چشم آمدن و موفق شدن کامیلا به دلیل استعدادات بازیگری او نبوده و او به کمک مافیا و جذابیت های جنسی خود و برقراری روابط غیر اخلاقی به جایگاهی می رسد که دایان باید می رسید.
“این نوار از قبل ضبط شده است “
در جاده مالهالند حق به حق دار نمی رسد در قسمتی از فیلم در تئاتر با جمله “این نوار از قبل ضبط شده است.” مواجه می شویم که بارها تکرار می شود و می توان این برداشت را داشت که سرنوشت دایان با توجه به نداشتن رابطه با مافیا از قبل مشخص بوده و او محکوم به نابودی در هالیوود است.
آدام کشر ( با بازی جاستین ثرو )
شخصیت دیگری که در فیلم جاده مالهالند به آن پرداخته می شود آدام کشر ( با بازی جاستین ثرو ) می باشد کارگردان جوانی که در بخش ابتدایی و در واقع رویایی داستان، مافیا به اجبار می خواهد بازیگرِ نقص اصلی زن فیلمش را به او تحمیل کند. این موضوع برای آدام خوشاید نیست و تصمیم به مقاومت در برابر مافیا می گیرد . همین امر باعث می شود که سرازیری زندگی آدام آغاز شود : آواره شدن ، بسته شدن حساب های بانکی و پیش رفتن به سمت نابودی کامل شغل و زندگی
در قسمت ابتدایی فیلم که توهمات دایان را تشکیل می دهد، آدام در تلاش برای حرکت در مسیر درست و انتخاب بازیگری با استعداد است اما دقیقا در لحظه ای که دایان و آدام همدیگر را می بینند آدام دست از مقابله برداشته، مبارزه را واگذار می کند و تن به خواسته مافیا می دهد. در حقیقت در اینجا استعداد شکست خورده و مافیا پیروز می شود. در اواخر فیلم که وضعیت حقیقی زندگی دایان در حال نمایش است آدام دیگر آن کارگردان جوان خودسر که قصد انجام کار درست را داشت نیست. او آلوده ی مافیا و کثیف شده است و آدام نیز سهم خود در نابودی رویاهای دایان رو ایفا کرده است.
پیر زن و پیر مرد عجیب…
در فیلم جاده مالهالند در ۲ بخش از فیلم پیر زن و پیر مرد عجیب و غریبی را میبینیم. در بخش ابتدایی فیلم به عنوان همسفران دایان او را بدرقه می کنند. اما پس از جدایی در تاکسی به طرز عجیب و شیطانی می خندند.
از این دو کاراکتر خبری نمی شود تا قسمت انتهایی فیلم که به اتاق دایان آمده و سعی در خفه کردن او دارند.
به نظر می رسد لینچ از این دو کاراکتر به عنوان نمادی از خانواده و اطرافیان دایان استفاده کرده است. کسانی که می توانستند از او حمایت کنند اما بی اعتقادی و عدم حمایت آن ها باعث نابودی رویا ها و خودکشی دایان می شود.
و می رسیم به عجیب ترین شخصیت داستان موجود عجیب و قریب و کثیف پشت کافه …
دایان قبل از اقدام به خودکشی تصمیم می گیرد که با پرداخت مبلغ به یک قاتل کامیلا را از بین ببرد و این کار را در کافه به انجام می رساند. به نظر می رسد که موجود عجیب و غریب پشت کافه روح دایان باشد که با تصمیماتی که در انتهای فیلم می گیرد آلوده شده و در پشت دیوار کافه اسیر شده است.
در جاده مالهالند لینچ به صورت بسیار هوشمندانه ای شما را درگیر پیچیدگی های ذهنش می کند
اگر هدف شما از تماشای فیلم تنها وقت گذرانی و سرگرمی است نه تنها مالهالند درایو بلکه هیچ یک از آثار لینچ به شما توصیه نمی شود اما اگر به دنبال تماشای یک اثر هنری از یک ذهن کاملا پیچیده و خلاق هستید و می خواهید ذهنتان ساعت ها درگیر بماند دیوید لینچ بهترین گزینه ای است که به شما پیشنهاد میشود.
بررسی داستان فیلم جاده مالهالند
نوشته: امین علیرضائی
(متن حاووی اسپویل داستانی می باشد.)
ماورای تصاویر…
فیلم های مختلف، با هدف های متفاوتی در دنیای سینما روی پرده می روند .برخی فیلم ها برای فروش در گیشه دست و پا می زنند. برخی دیگر دنباله روی خلقِ یک فیلم هیجانی هستند. برخی می خواهند یک شخصیتِ ماندگار برای شما خلق کنند. و برخی به دنبال ساخت یک هنر متفاوت برای مخاطبان خاصشان هستند.
فیلمی که امروز در بخش نوستالژی برایتان انتخاب کردیم فیلم مالهالند درایو ساخته ی دیوید لینچ از همان هنر های متفاوت است. دیوید لینچ متفاوت می اندیشد و پشتِ پرده ی هر صحنه از فیلم هایش یک درون مایه و روح در جریان است. شما فقط آن پوسته ی ظاهری را می بینید اما در کالبدِ آن پوسته یک جریان فکری کاملا متفاوت در حال شکل گیری است. لینچ می خواهد شما را از مرز تصویرهای ظاهری خارج و شما را به عمق معانی هر تصویر پرتاب کند. او با ظواهر شما را گول می زند تا ماجرای اصلی که در عمق آن در جریان است را مخفی کند.
در این مطلب می خواهیم به معنای پنهان این ظواهر در این فیلم بپردازیم و این بررسی فقط به داستان فیلم از این نگاه می پردازد.
فیلم مالهالند داستانِ دایان و کاملیاست…
فراتر از ظواهر…
فیلم با یک تصادف اتومبیل شروع می شود،جایی که یکی از دو ماشینی که به ظاهر از جوانان خوشحال و مدهوش پر است با ماشینی که یکی از شخصیت های زنِ فیلم کاملیا (ریتا) در آن سوار است برخورد می کند و همین برخورد باعثِ فراموشی گرفتن او می شود. بازیگر زن دیگر فیلم دایان(بتی) است که به دنبال آرزوی دیرینه ی خود یعنی تبدیل شدن به یک ستاره ی سینما پا به لس آنجلس می گذارد. او در خانه ی عمه اش ساکن می شود و در آنجا با کاملیا که بر اثر تصادف حافظه اش را از دست داده است رو به رو می شود. کاملیا هیچ چیز به خاطر ندارد برای اینکه چیزی از گذشته ی او دستگیرشان بشود کیف او را وارسی می کنند. یک کیف دستی پر از پول است به همراه یک جعبه ی آبی که یک جای کلید روی آن است و سایه ای از وسیله ای که به نظر یک اسلحه می رسد!
از دیدگاه ظاهری میتوان گفت فیلم میخواهد دست های پشت پرده که دنیای فیلم های هالیوودی را کنترل می کنند را عیان کند. تبعیض ها و نادیده گرفتن استعدادهایی که میتوانند به ستاره های بزرگ تبدیل شوند. و این تبعیض ها با بوجود آوردن شکاف درونی تبدیل به ذهنِ مریض دایان می شود. در اول فیلم دایان در اوهامِ خود(بتی) یک دنیای رنگارنگ با کارگردانی که نمی خواهد تسلیم دست های پشت پرده بشود برای ما به تصویر می کشد. به نوعی در اول فیلم ما در کل از پشتِ پرده ی ذهن او داستان را نظاره گر هستیم.
کارگردانی که همه چیزش را از دست می دهد!
هیچ دیکته شدنی در کار نیست!
کارگردانی که می خواهد نقش را به استعداد درخشان برساند ولی دست های پشت پرده به او دیکته می کنند که چه کسی را باید به جای دایان جایگزین کند. کارگردان به طرز عجیبی حتی در این راه می جنگد و همه چیزش را از دست می دهد ولی دست های پشت پرده پیروز می شوند.اما از منظر دیگر میتوان گفت حتی دست های پشت پرده هم فقط در ذهن مریضِ دایان وجود دارند!
هیچ دیکته شدنی در کار نیست! بلکه دایان به دنبال آرزوهایش و دوری از مشکلات خانوادگی به لس آنجلس می آید و به تست بازیگری می رود. اما در آنجا یک دختر دیگر به نام کاملیا نقشی که او خیال می کند لیاقتش را دارد تصاحب می کند. و همین امر باعثِ به وجود آمدنِ نفرتی عظیم نسبت به کاملیا در ذهن دیانا می شود.
به نظر نمی رسد هیچ رابطه یا عشقِ واقعیی بین کاملیا و دایان وجود داشته باشد. بلکه دایان برای تسکین دردهایش یک عشق مجازی در ذهنش خلق کرده است تا کاملیا را به این شکل در ذهنش بسازد تا نفرت و حسِ خَلَعی که دارد را پر کند تا کمی از دردهایش را تسکین دهد. لباسهای متضادی که هر دو می پوشند آبی در برابر قرمز ، لباسهای ساده در برابر لباس های باز و چشم نواز … او خود را یک فرشته ی خوب و مهربان نشان می دهد که به فردی که نمی شناسد و به یکباره در خانه ی عمه اش می بیند و دچار فراموشی شده کمک می کند. و در اواخر فیلم کاملیا را می بینیم که در حال شکنجه ی روحیِ دایان است و او یک آدم شهوانی و شیطانی نشان داده می شود.
بخش اول فیلم در اوهام دایان هستیم…
فیلم دو بخش دارد…
میتوان گفت کل فیلم به دو بخش تقسیم می شود بخشی که در اوهامِ دایان هستیم که حتی شخصیت و اسمش هم فرق می کند و بتی است. و از اول فیلم تا صحنه ی تئاتر و پیدا کردن کلیدِ جعبه ی آبی پیش می رود. کلید در حقیقت راهی برای خلاصی او از توهم است و با باز کردن جعبه می بینیم که توهم ها به یکباره از بین می رود و کاملیا که در ابتدای فیلم از پستری اسم خود را ریتا(به خاطر فراموشی) معرفی می کند غیب می شود. از اینجای فیلم پرده ها به کنار می رود. “این ها چیز های از قبل ضبط شده هستند”. یعنی اینها توهمات ذهنیت هستند که بارها و بارها با آن زندگی کردی! و کلیدِ آبی پیدا می شود تا او از آن توهمات به بیرون پرت شود.
با بیرون پرت شدن او از توهمات تمام فیلم تا قبل از این زیر سوال می رود. همه چیز تحت و شعاع قرار می گیرد و همه چیز به ذهنِ مخاطب سپرده می شود بدون اینکه پاسخی داده شود. یا گیج و منگ با دهن باز فیلم را رها می کنید و یا شروع می کنید به وصل کردن صحنه ها به هم و پاک کردن تمام ظواهر و پی بردن به عمقِ بی پرده ی فیلم ! با بیرون پرت شدن حسِ نفرت دوباره بر میگردد. و تمام مشکلات خانوادگی دیان از در و دیوار به او هجوم می آورند، پرده ها کنار رفته و واقعیت عریان تر از هر زمانی نمایان می شود… در آخر دایان همه چیزش را به قاتلی می دهد تا انتقامِ تخیلیش را از کاملیا بگیرد و یا اینکه تمام پولش را می دهد تا اسلحه ای را خریداری کند!(یادتان است که گفتم در کیف به نظر اسلحه ای هم دیده می شود.) او که تهی تر از هر زمان است، خودکشی می کند…
شخصیت دیگر…
عجیب ترین شخصیتِ فیلم…
در فیلم یک شخصیت دیگر نیز وجود دارد که به نظر خیلی مهم است. در اوایل فیلم به یک رستوران می رویم جایی که پسری در برابر فردی نشسته است. پسر از مشکلاتِ ذهنی رنج می برد. کابوس ها و وهم هایی دارد و خیالاتی می کند. شاید از منظری بتوان گفت تمام فیلم را در ذهنِ مریض او به سر می بریم! در واقع هیچ کس نمی تواند به طور قطعی بگوید در این فیلم چه خبر است! هیچ منطقی در فیلم وجود ندارد چرا که این یک فیلمِ لینچی ست و در فیلم ها و کارهای او منطق جایگاهی ندارد. پس اگر دنبال فیلم های منطقی هستید فیلمِ اشتباهی را انتخاب کردید. هرکس با یک دید می تواند این فیلم را تجزیه و تحلیل کند و هیچ کس نمی تواند بگوید کدام تحلیل درست است!
تنها مشکل…
تنها مشکلِ این فیلم را میتوان به این موضوع ربط داد که این فیلم قرار بود یک سریال تلوزیونی باشد ولی به یک فیلم دو ساعت و نیمه تبدیل شده است. پس بسیاری از جزئیاتِ داستان ناگفته مانده و به ذهنِ مخاطب واگذار می شود. ببیننده است که باید از بین سکانس های درهم راز را بیرون بکشد و پردازش کند چرا که وقتِ کافی وجود ندارد که همه ی جزئیات داستانی بازگو شود. حتی با پایان رسیدن فیلم بسیاری از بخش های داستانی نامفهوم باقی می ماند و خودتان باید به سرهم کردنِ داستان هایی برای پر کردن شکاف ها بپردازید.
امتیاز فیلم جاده مالهالند
فیلم جاده مالهالند یک خاطره ماندگار را میتواند در ذهن مخاطبانش به وجود بیاورد. فیلمی که ترسی ندارد تا شما را به ذهنِ مریضی راه بدهد و دنیا را از دید همان ذهنِ بیمار بیپرده به نمایش بگذارد. فیلمی که ساعتها در مسیرهای پرپیچ و خمش گم خواهید شد و وقتی به خودتان بیایید از این گمگشتگی لذت زیادی خواهید برد…
اشتباه گفتی یه قسمتو
توی بخش دوم و واقعی فیلم میبینیم که بین دو تا دختر، ارتباط عاطفی هست و بعدش با هم دعواشون میشه. و دیکته نیست عشقش به کاملا
هیچ چیز اشتباه یا درستی در مورد فیلم جاده مالهالند وجود نداره چون کاملا به تحلیل خودتون از فیلم بستگی داره