هفت فیلم برتر استنلی کوبریک
طبق روال هر هفته شنبه ها ما با یک هفت برتر دیگر در خدمتتان هستیم. این بار سراغ یکی دیگر از کارگردان های برتر دنیای سینما رفته ایم تا به معرفی “هفت فیلم برتر استنلی کوبریک” در خدمت شما باشیم.
تگ مرتبط: هفت برتر
هفت برتر در مورد دیگر کارگردان های برتر:
هفت فیلم برتر مارتین اسکورسیزی
زندگی نامه ی استنلی کوبریک…
استنلی کوبریک کارگردان و تهیه کننده یهودی تبار آمریکایی بود که در ۲۸ ژوئیه ۱۹۲۸ در منهتن نیویورک به دنیا آمد و در ۷ مارس ۱۹۹۹ در سن ۷۰ سالگی به دلیل ایست قلبی در کشور انگلستان چشم از جهان فروبست .
استنلی کوبریک را میتوان شجاع ترین و یکی از گزیده کار ترین کارگردانان تاریخ سینما دانست . استنلی کوبریک در فیلم هایش وسواس و دقت بسیاری به کار می برد و به قدری نمایش تمامی جزییات برایش مهم بود که سال ها بین ساخت فیلم هایش وقفه می افتاد به طور مثال بین فیلم درخشش و فیلم غلاف تمام فلزی ۲ تا از شاهکارهایش ۷ سال فاصله وجود دارد.
کوبریک در طول ۴۸ سال فعالیت خود به عنوان کارگردان تنها ۱۳ فیلم بلند ساخت آثاری که هیچگاه از ذهن علاقمندان سینما پاک نخواهند شد . کوبریک بدون کوچیکترین واهمه ای به سراغ سبک های مختلف سینما رفت و اگر نگوییم که بهترین اثر هر ژانر سینمایی متعلق به کوبریک می باشد یقینا یکی از بهترین ها آثار کوبریک به شمار می رود برای مثال : درخشش در ژانر وحشت و غلاف تمام فلزی در ژانر فیلم های جنگی !
کوبریک خود را به یک سبک خاص معطوف نکرد و شما با دیدن یکی از فیلم هایش به هیچ عنوان نمی توانید فضای سایر فیلم هایش را پیش بینی کنید و او شما را شگفت زده می کرد .
ریسک پذیری در انتخاب فیلم نامه و کمالگرایی از ویژگی های بارز او بود . کوبریک فرزند ارشد خانواده بود و اجداد او از مهاجران یهودی اتریش بودند. پدر او ژاک کوبریک پزشک بود که در سن ۱۲ سالگی به او شطرنج آموخت علاقه ای که تا پایان زندگی اش در او ماندگار ماند در سن ۱۳ سالگی پدرش یک دوربین گارفلکس به عنوان هدیه تولد به او داد. او در نوجوانی به موسیقی جاز علاقمند شد و حتی مدت کوتاهی به نوازندگی درام مشغول بود. در دوران دبیرستان به طور جدی به عکاسی پرداخت و بعد از فارق التحصیلی عکسهای خود را برای مجله لوک فرستاد . در این سالها علاوه بر فروش عکس ها به مجله لوک به بازی حرفه ای شطرنج نیز می پرداخت .
در سال ۱۹۴۶ به عنوان خبرنگار تمام وقت در مجله مشغول شد و عکس های بسیاری از او به چاپ می رسید با “توبا متز” آشنا و ازدواج کرد و تماشای فیلم در سینماهای نیویورک او را به کارگردانی علاقه مند کرد و اینگونه یک افسانه شکل گرفت !سال ۱۹۵۱ «الکس سینگر» دوست کوبریک او را تشویق کرد که یک فیلم کوتاه برای شرکت March of Time بسازد. کوبریک موافقت کرد و با هزینهٔ شخصی فیلم روز نبرد را ساخت. اگرچه پخشکننده در همان سال کارش را تعطیل کرد، اما کوبریک توانست فیلم را به قیمت ۱۰۰ دلار به شرکت «آر.ک. او» بفروشد. کوبریک کار در مجله لوک را رها کرد و دومین فیلم کوتاهش را با نام کشیش پرنده در همان سال و با سرمایهگذاری RKO ساخت.سومین فیلمش «دریانوردان» اولین فیلم رنگی او به مدت ۳۰ دقیقه، تبلیغی برای «اتحادیهٔ جهانی ملوانان» بود. این فیلمها همراه با چند فیلم کوتاه دیگر که اکنون باقی نماندهاند، تنها آثار او در گونه سینمای مستند بودند. او همچنین دستیار کارگردان یکی از قسمتهای برنامه تلویزیونی اتوبوس همگانی دربارهٔ زندگی آبراهام لینکلن بود.
هراس و هوس در سال ۱۹۵۳ اولین فیلم داستانی کوبریک بود. او و همسرش توبا متز تنها عوامل فیلم بودند و داستان را دوستش «هوارد ساکلر» نوشته بود. فیلم با برخورد خوبی مواجه شد اما موفقیت تجاری چندانی نداشت.بعدها وقتی کوبریک به شهرت رسید این اثر را مایه خجالت خو دانست و نگذاشت که در هیچجا به عنوان آثار قبلی او نمایش داده شود. بعدها به شکل غیررسمی به صورت DVD منتشر شد.
استنلی از توبا جدا شد و با «روت سوبوتکا» رقصندهٔ اتریشی در سال ۱۹۵۴ ازدواج کرد. او در فیلم بعدی کوبریک با نام بوسهٔ قاتل (۱۹۵۵) هنرنمایی میکرد.فیلم بعدی کوبریک نیزبه سرنوشت فیلم اول دچار شده و موفقیت چندانی نداشت.این دو فیلم با سرمایه خانوادگی خود کوبریک تهیه شدند.
آلکس سینگر، کوبریک را به تهیهکنندهٔ جوانی به نام «جیمز بی. هریس» معرفی کرد و آن دو شرکت مشترک هریس-کوبریک را تشکیل دادند که تهیهکنندهٔ سه فیلم بعدی او بود. آن دو حقوق کتاب شکست کامل نوشتهٔ «لیونل وایت» را خریدند، کوبریک و «جیم تامپسون» آن را به داستانی دربارهٔ سرقت از یک مسابقه که پایان وحشتناکی دارد تبدیل کردند.
کشتن اولین فیلم کوبریک با بازیگران و دستاندرکاران حرفهای بود. فیلم بهخوبی از روش داستانگویی غیرخطی استفاده کرده بود که در دههٔ ۵۰ نامتداول بود و اگرچه باز هم توفیق تجاری نیافت ولی با تحسین منتقدان مواجه شد . شاید پذیرفتن این نکته سخت باشد اما کوبریک موفق به دریافت جایزه اسکار کارگردانی علارغم چندین نامزدی نشد اما این مورد به هیچ عنوان از ارزش های کوبریک کم نمی کند و فیلم های روانشناسِ سینما فراتر از اسکار و در نوع خود بی نظیرند .
در اینجا میخواهیم به معرفی و بررسی هفت فیلم برتر او از نگاه سایت ساعت۷ بپردازیم.
و اکنون هفت فیلم برتر استنلی کوبریک …
۷. 1960 Spartacus
اسپارتاکوس فیلمی در ژانر درام-حماسی محصول سال ۱۹۶۰ است. استنلی کوبریک فیلم پر هزینه اسپارتاکوس را ساخت و شانس خود را در ساختن یک درام تاریخی و حماسی سنجید و کاملا موفق هم بود . در این فیلم کرک داگلاس تهیهکننده و بازیگر نقش اصلی فیلم یعنی اسپارتاکوس بود. فیلمی که بر اساس زندگی فردی به همین نام ساخته شدهاست. فیلم اسپارتاکوس برنده چهار جایزه اسکار شد. جز یکی از بهترین و ماندگارترین آثار حماسی محسوب میشود.
اسپارتاکوس که از ۱۳ سالگی در معادن لیبیا برای امپراطوری رم بردگی میکرد توسط اربابی خریداری میشود تا بعد از آموزش تبدیل به یک گلادیاتور شود. اسپارتاکوس در آن مدرسه دلبسته یکی از خدمتکاران بنام برودیا میشود. بزودی او و دیگر بردگان تبدیل به یک گلادیاتور میشوند و بهمراه دیگر بردگان با شورش در مدرسه موفق به فرار میشوند. رفته رفته تعداد آنها زیاد شده و قصد مقابله با امپراطوری رم با رهبری اسپارتاکوس را دارند…
این فیلم در بخش های رو به رو برنده جایزه اسکار شد : بهترین بازیگر نقش مکمل مرد– بهترین فیلمبرداری– بهترین طراحی لباس– بهترین تدوین
6.Eyes Wide Shut
چشمان کاملاً بسته یا چشمان بازِ بسته فیلمی روان پریشانه و پیچیده محصول سال ۱۹۹۹ است. فیلم پس از مرگ کوبریک در سال ۱۹۹۹ اکران عمومی شد. چشمان بازِ بسته قبل از نمایش عمومی در آمریکا به دلیل صحنههای عریان در فیلم با سانسور مواجه شد و به هیچ عنوان تماشای این فیلم به همراه خانواده توصیه نمی شود!
( حاوی اسپویل داستانی )
در داستان فیلم دکتر ویلیام هارفورد (تام کروز) که به همراه همسرش آلیس (نیکول کیدمن) به مهمانی یکی از سرشناسان نیویورک ویکتور زیگلر (سیدنی پولاک) رفتهاست، توسط صاحبخانه به طبقهٔ بالا خوانده میشود تا زن جوانی به نام مَندی را که در مصرف مواد مخدر زیادهروی کرده و در حال معاشقه با زیگلر بیهوش شدهاست، معاینه کند.
آلیس، در غیاب بیل، با مهمان دیگری سرگرم گفتگو میشود. در انتهای شب در خانه، بحثی در مورد روابط جنسی زن و مرد و حسادت بین آنها درمیگیرد. آلیس پیش شوهرش اعتراف میکند که در یک شب به عشقبازی با یک افسر نیروی دریایی فکر کردهاست. بین زن و شوهر بحث درمیگیرد و مرد برای انجام یک فوریت شغلی از خانه بیرون میآید. سپس، پریشان از حرفهای آلیس، در شهر راه میافتد و به شکلی میخواهد با خیانت کردن، از حسی که آلیس نسبت به آن ملوان داشتهاست انتقام بگیرد.
بیل با آدمهای مختلفی برخورد میکند و یکی از دوستان قدیمیاش به نام نیک، که در یک کافه پیانو میزند، دربارهٔ یک میهمانی مخفیِ بالماسکه برایش تعریفهایی میکند. برای رفتن به این میهمانی، حاضران باید گذرواژه را بدانند. نیک این “کلمه” را به بیل میدهد.
بیل برای رفتن به این میهمانی بالماسکه به لباسی مخصوص و ماسک نیازمند است. این لباس را به سختی تهیه میکند و به میهمانی میرود. در آنجا با صحنههای آیینی و مجلس عیاشی اسرارآمیزی روبهرو میشود. در این بین، زنی نزد بیل میآید و او را ترغیب به رفتن میکند. اما بیل میماند و گرفتار میشود. یکی از مسئولان مهمانی کلمهٔ عبور دوم را از وی سؤال میکند که او آن را نمیداند. مرد به او میگوید که باید مجازات شود و از او میخواهد که ماسکش را بردارد و او بهناچار ماسکش را برمیدارد که پس از آن با دستور رئیس تشکیلات مبنی بر اینکه باید لباسهایش را نیز از تن خارج کند روبرو میشود؛ اما در این بین، زنی اعلام میکند که حاضر است تاوان کار بیل را بدهد و بهجای او مجازات شود؛ بنابراین، دکتر هارفورد از مجازات رهایی مییابد و به خانه میرود.
فردا صبح، بیل به دنبال دوست پیانیستش – نیک – به هتل میرود و متوجه میشود که او در نیمهشب هتل را در حالی که صورتش زخمی بوده و دو نفر او را همراهی میکردند، ترک کردهاست. سپس به همان خانهٔ مهمانی میرود و در آنجا با نامهای تهدیدآمیز مواجه میشود که از او میخواهد از تحقیق دست بردارد. همان شب، بیل اطلاع مییابد که مَندی – مانکن جوانی که در مهمانیِ ابتدای فیلم معاینهاش کرده بود – به دلیل زیادهروی در مصرف مواد مخدر، مردهاست و پی میبرد که آن زن همان نجاتدهندهاش است.
به سردخانه میرود و جسد او را میبیند تا او را از روی بدنش بشناسد. سپس دوست سرشناسش – زیگلر – او را به خانهاش دعوت میکند و به او میگوید که تمام ماجرا را میداند. او ادعا میکند تمام تهدید برای ترساندن وی بودهاست. زیگلر، که در مهمانی بوده، به او میگوید که مَندی همان دختر مهمانی است، ولی به خاطر مصرف بیش از حد مواد مخدر جان باختهاست و توطئه و قتلی در میان نیست. ویلیام به خانه بازمیگردد و میفهمد که آلیس ماسکی را که او در مهمانی به چهره داشته، یافتهاست و از آشکار شدن مخفیکاری و حس گناه میگرید. آلیس از خواب بیدار میشود. سپس بیل تمام ماجرا را برای آلیس نقل میکند و به هنگام صبح به همراه دختر کوچکشان برای خرید کریسمس به فروشگاه میروند…
۵. Dr. Strangelove
دکتر استرنجلاو یا: چگونه یاد گرفتم دست از هراس بردارم و به بمب عشق بورزم محصول سال ۱۹۶۴ است. این بار کوبریک دستپخت خود را در سبک طنز به نمایش در آورده و آب از دهان مخاطبین راه انداخته است ، دکتر استرنجلاو یک کمدی سیاه پیرامون جنگ سرد و تهدید هستهای است. این فیلم در ۴ رشته نامزد جایزهٔ اسکار شامل بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر مرد برای پیتر سلرز و بهترین فیلمنامه اقتباسی و همچنین نامزد دریافت جایزه بهترین کارگردان از سوی انجمن کارگردانان آمریکا شد که موفق به دریافت هیچکدام نشد اما در بفتا برندهٔ دو جایزهٔ بهترین فیلم و بهترین کارگردانی شد. پیتر سلرز در این فیلم در سه نقش بازی میکند و نمایشی تاریخی و خیره کننده را به نمایش در آورده است .
در داستان فیلم جک ریپر ژنرال روانپریش ارتش و رئیس یک پایگاه هوایی در آمریکاست که در اقدامی خودسرانه، تهاجمی هستهای علیه شوروی به راه میاندازد و رئیسجمهور و سیاستمداران آمریکا پس از آگاهی از این عمل با تجمع در اتاق فرماندهی جنگ ایالات متحده به دنبال راهی برای توقف این حملات میگردند.
این فیلم سرشار از دیالوگ های آشکار و پنهان پر مغزیست که ممکن است بعد از فیلم مجبور به مطالعه تفاسیر این دیالوگ ها شوید ! نام رئیسجمهور آمریکا در فیلم «مرکین مافین» است. مرکین کلاهگیس آلت تناسلی است که سابقاً توسط فاحشگان استفاده میشد. دیالوگ پایانی این فیلم کاملاً فیالبداهه است و یکی از بهترین پایانبندیهای سینما به شمار میرود.
4. A space odyssey 2001
۲۰۰۱: ادیسه فضایی یک فیلم علمی تخیلی و حماسی محصول سال ۱۹۶۸ آمریکا-بریتانیا به کارگردانی و تهیهکنندگی استنلی کوبریک است. کوبریک باز هم شاهکاری کاملا متفاوت خلق کرده فیلمی پیچیده در سبکی جدید که شاید هنگام تماشای فیلم باورتان نشود فیلم ۱۹۶۸ ساخته شده است و تنها نکته منفی فیلم ریتم کند آن است ریتم بسیار کند! که البته با موسیقی متن فوق العاده این ریتم نیز برای شما لذت بخش خواهد بود. فیلمنامه آن توسط کوبریک و آرتور سی کلارک و تا حدودی متأثر از داستان کوتاه کلارک با نام «نگهبان» نوشته شدهاست. کلارک همزمان یک رمان با عنوان همین فیلم را نیز نوشت که پس از پخش شدن فیلم آن را پخش کرد. داستان این فیلم در رابطه با چند رویارویی میان بشر و یک تکسنگ (مونولیت) سیاه اسرارآمیز است که ظاهراً در تکامل انسان اثرگذار بوده و در سفر به سیاره مشتری، از سوی یکی از آن مونولیتها، سیگنالی نیز فرستاده میشود.
این فیلم در چهار پرده مجزا ساخته شده که در پرده نخست دنیل ریچر نقش «ماهنگر» را ایفا میکند و ویلیام سیلوستر نقش دکتر هیوود آر. فلوید را در پرده دوم ایفا میکند. Keir Dullea (در نقش دکتر دیوید بومن) و گری لاکوود (در نقش دکتر فرانک پول) ستارههای پرده سوم فیلم هستند که به عنوان فضانورد سوار بر در سفینهٔ دیسکاوری ۱ هستند و به سیاره مشتری سفر میکنند. در پرده سوم از صدای داگلاس رین نیز به عنوان رایانه علمیهال ۹۰۰۰ که تقریباً کنترل تمام سفینه را در اختیار دارد استفاده شدهاست. چهارمین و آخرین پردهٔ فیلم مربوط به سفر دیوید بومن به آنسوی بینهایت را دربرمیگیرد. این فیلم توسط شرکت مترو گلدوین مایر آمریکا تهیه و توزیع شده و عمدتاً مراحل ساخت آن در انگلستان انجام شدهاست و از ویژگیهای استودیویی بریتیش امجیام (تابع شرکت امجیام) استفاده شده که از جمله آخرین فیلمهایی بوده که در آن استودیو پیش از بستهشدنش در سال ۱۹۷۰ استفاده شده بود.
این فیلم با همکاری شرکتی که متعلق به استنلی کوبریک بود «استنلی کوبریک پروداکشن» نیز تهیه شدهاست. کوبریک که فیلمبرداری دو فیلم قبل خود را نیز در انگلستان انجام داده بود تصمیم گرفت که برای ساخت فیلم اودیسه فضایی در آنجا مستقر شود. اگرچه این فیلم یک ماه پیش از انتشارش در ایالات متحده آمریکا، در بریتانیا پخش شده، اما دانشنامه بریتانیکا این فیلم را یک فیلم آمریکایی میداند. منابع دیگر این فیلم را یک محصول آمریکایی، انگلیسی یا مشترکاً ساختهشده توسط هر دو کشور میدانند.از نظر موضوعی این فیلم با موضوعاتی از قبیل تکامل بشر، تکنولوژی، هوش مصنوعی و زندگی بیرون از زمین سر و کار دارد. همچنین فیلم از لحاظ دقت علمی، جلوههای ویژهٔ پیشرو، تصویرسازی مبهم، استفاده از صدا به جای روشهای روایت سنتی و همچنین دیالوگهای مینیمالیست قابل ذکر است. موسیقی فیلم حاصل پیوندی است که کوبریک میان حرکت چرخان ماهواره و رقصندههای والتز ایجاد کردهاست که در نهایت منجر به استفاده از قطعه دانوب آبی از یوهان اشتراوس دوم و یک پوئم سمفونیک از ریشارد اشتراوس با نام چنین گفت زرتشت که برای تصویرسازی مفهوم فلسفهٔ ابرانسان در کتاب چنین گفت زرتشت نیچه استفاده شدهاست.
با وجود اینکه این فیلم در ابتدا واکنشها و نقدهای مختلفی را از سوی تماشاگران و منتقدان دریافت کرد اما کم-کم هواداران خود را بدست آورد و به یکی از پرفروشترین فیلمها تبدیل شد. چند سال پس از پخش اول فیلم، این فیلم ناگهان به عنوان پرفروشترین عرضه تصویری از ۱۹۶۸ به بعد در آمریکای شمالی تبدیل شد. امروزه این فیلم به عنوان یکی از شناختهشدهترین فیلمها در دنیا است و از سوی منتقدین، تماشاگران و فیلمسازان به عنوان یکی از بزرگترین و تاثیرگذارترین فیلمها در طی زمان یاد میشود. در سال ۲۰۰۲ و از سوی مجله فیلم سایت اند ساوند، این فیلم از سوی منتقدین در جایگاه ششم ده فیلم برتر، پس از فیلم داستان توکیو قرار گرفت که در سال ۲۰۱۲ نیز این جایگاه را حفظ کرد و همچنین از نظرسنجی که توسط کارگردانان در این مجله انجام گرفت به عنوان دومین فیلم برتری ساخته شده تا کنون انتخاب شد.این فیلم نامزد چهار جایزه اسکار شد که جایزه بهترین جلوههای بصری را بدست آورد.
واژه یونانی اُدیسه (به یونانی: Ὀδύσσεια) امروزه درادبیات انگلیسی به معنای «سفری بلند و پر از تجربه» بهکار میرود. اصلیت این واژه به ادیسه اثر هومر بازمیگردد.
این فیلم روایت یک سفر فضایی است، اما این سفر بیشتر جنبه استعارهای دارد. نام ۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی، به خودیِ خود پرده از محتوای اسطورهای درونش برمیدارد و نام ادیسه هومر را به یاد میآورد. هر دو اثر (ادیسه هومر و ادیسه کوبریک) نمایشی از سفر یک قهرمان و همراهانش به دنیایی ناشناخته هستند، سفرهایی که هر یک به مقتضای فناوری زمان خود انجام می دهند. هر دو در بازگشت به خانهٔ پروتاگونیستی به اوج میرسند که تنها بازماندهٔ سفر ماجراجویانه خود هستند.
داستانی در چهار پرده…( حاوی اسپویل داستانی )
داستان ۲۰۰۱ در ۴ پرده روایت میشود. روایت اول به نخستین روزهای حضور انسان بر سیاره زمین بر میگردد. در داستانی طولانی و بدون دیالوگ، فیلم به نمایش نماهایی از زندگی نخستین راست قامتان روی زمین میپردازد. در بین زندگی روزمره آنها ناگهان تختهسنگی سیاهرنگ در محل زندگی آنها ظاهر میشود که به نظر میرسد بر روند تکامل و رشد این موجودات نقش بازی میکند. جزییات بیشتر از تأثیر این تخته سنگ بیگانه در روند رشد این نخستیها در کتاب آمدهاست. تحت تأثیر آموزهها و تأثیرات این تختهسنگ موجودات اولیه شروع به همکاری با یکدیگر برای تصاحب منابع موجود (چشمه آب) میکنند و موفق به استفاده از ابزارهای اولیه میشوند. استخوانی که نقش سلاحی اولیهای را بازی میکند در نمایی خیرهکننده از فیلم وقتی از سوی یکی از نخستیها به هوا پرتاب میشود پیچوتاب میخورد و بیننده را با خود به جهشی عظیم و چند میلیون ساله در تاریخ میبرد و در نهایت ساختاری شبیه آن استخوان در مدار زمین دیده میشود که سلاحی مدرن و فضایی است.
بدین ترتیب به آغاز قرن ۲۱ میرسیم. ایستگاهی مداری به عنوان پایگاهی برای سفر میان زمین و پایگاههای موجود روی ماه بنا شدهاست که با چرخش به دور محور خود گرانشی مصنوعی را تولید میکند. دانشمندی از طریق این ایستگاه به ماه میرود تا در پایگاهی تحقیقاتی به بررسی کشف تازهای بپردازد. کاوشگرهای ماه منطقهای دربردارنده ناهنجاری مغناطیسی شدیدی پیدا کردهاند. با حفاری اطراف آن، دانشمندان متوجه وجود تخته سنگ سیاهی میشوند که گویی چند میلیون سال پیش زیر خاک ماه دفن شدهاست. این سنگ زمانی که اولین بار نور خورشید را بر خود میبیند، موجی الکترومغناطیسی به سوی مشتری میفرستد.
بخش سوم فیلم ماجرای مأموریتی به سوی مشتری است. خدمه این مأموریت غیر از دو نفر در خواب مغناطیسی قرار دارند و غیر از رایانه اصلی این مجموعه هیچکس از هدف اصلی مأموریت خبر ندارد. کامپیوتر اصلی به نام HAL-9000 مدیر اصلی و چشم و گوش سفینه است؛ اما در جریان این سفر به دلایلی – که به ویژه در کتاب و بخشی از آن در کتابهای بعدی کلارک دربارهٔ این داستان مشخص میشود – شروع به طغیان میکند و تصمیم به از بین بردن خدمه سفینه میبرد و در نهایت یکی از فضانوردان به نام دیوید بومن میتواند او را از کار بیندازد و با هدف اصلی مأموریت آشنا میشود.
بدین ترتیب بخش آخر فیلم که به سفر شگفتانگیز و افسونکننده “بومن” و گذر او از دروازه ستارهای است آغاز میشود؛ سفری که در آن بومن تجربهای شگفت را پشت سر میگذارد و همچون جنینی در کنار سیاره زمین گویی دوباره قصد تولد دارد. سفر پرماجرای بومن چون سفر اسطورهای اودیسه سفری برای بازگشت است، اما آنکه برمیگردد با آنکه سفر را آغاز کردهاست تفاوتهای بنیادینی خواهد داشت. این فیلم برنده اسکار بهترین جلوه های ویژه تصویری شد .
۳ . Full Metal Jacket
شاید از نظر خیلی از مخاطبین و منتقدان فیلم نجات سرباز رایان بهترین فیلم جنگی باشد اما از نظر شخص بنده فیلم غلاف تمام فلزی با اختلاف بهترین فیلم جنگی تاریخ است که در بخشی جداگانه ومفصل در سایت به آن خواهیم پرداخت . این بار کوبریک به سینمای جنگسفر می کند و روایت زیبای خود را بیان می کند روایتی دردناک و تاثیر گذار Sir ,yes sir !!!!
غلاف تمامفلزی فیلمی در ژانر جنگی ساختهٔ سال ۱۹۸۷ است. این فیلم با تحسین منتقدان مواجه گشت و نامزد یک جایزه اسکار برای بهترین فیلمنامهٔ اقتباسی شد. در سال ۲۰۰۱ بنیاد فیلم آمریکا در فهرست “۱۰۰ سال… ۱۰۰ هیجان به انتخاب بفا” این فیلم را در رتبهٔ ۹۵# قرار داد. این فیلم به نقد خشونت بیش از اندازه در تبدیل کردن جوانان عادی آمریکایی به قاتلانی بیرحم و ماشین کشتار ارتش آمریکا میپردازد. همچنین، نقدی بر جنگ، بهویژه جنگ ویتنام، دارد. غلاف تمامفلزی یکی از بهترین فیلمها دربارهٔ بهوجود آمدن معضلات روانیِ جنگ بر روح و روان سربازان است.
( حاوی اسپویل داستانی )
واحد جذب نیروی دریائی ایالات متحده، کارولینای جنوبی. گروهبان توپخانه، «هارتمن» (ارمی) گروهی داوطلب تازهکار را میپذیرد و برای آنان نامهای جدید انتخاب میکند، مثلاً به یکی از آنان، «سرباز جوکر» (موداین) و دیگر «سرباز کابوی» (آرلیس هوارد) میگوید، و با خشونت و بددهنی به آنان میفهماند که باید هشت هفته آموزشی را به همین ترتیب سر کنند.
یکی از داوطلبان، سرباز چاقی به نام «لارنس» است که «هارتمن» او را «گومر پایل» صدا میکند. «سرباز جوکر» (موداین) میخواهد به او کمک کند، اما در مقابل خشم و نفرت دیگر همقطارانش نسبت به «پایل»، تسلیم میشود. تا اینکه یک شب همه گروه «پایل» را کتک میزنند. از این پس او مثل مردههای متحرک از دستورهای «هارتمن» اطاعت میکند و با اسلحهاش (که همه دستور دارند نامی دخترانه بر روی آن بگذارند) صحبت میکند.در انتهای دورهٔ آموزشی، یک شب «پایل» تفنگش را پر میکند و ابتدا به «هارتمن» شلیک میکند و بعد اسلحه را سمت خودش میگیرد و خود را میکشد…
«جوکر» بهعنوان گزارشگر مجله «استارز اند استرایپس»، همراه با عکاس مبتدیاش، «رافترمن» (کوین میجر هوارد) به ویتنام میرود. بعد از حمله ویتکنگها و ویتنام شمالیها، آن دو به شهر هوئه میروند و در آنجا، «جوکر» دوباره «کابوی» را میبیند که اکنون در یکی از جوخههای نیروی دریائی مشغول خدمت است. فرمانده جوخه، «ستوان تاچداون» (اوراس) کشته میشود و بعدتر وقتی خبر میرسد که اطراف رود پرفیوم از ویتنام شمالیها پاکسازی شده، جوخه برای شناسائی به آنجا میرود.
اما سردستهشان، «ارل دیوانه» (جکینیز) با یک تله انفجاری کشته میشود و «کابوی» کنترل اوضاع را در دست میگیرد اما تیراندازهای کمین کرده به جوخه حمله میکنند و دو نفر از افراد گروه به شدت مجروح میشوند. بعدتر خود او هدف حمله یک تیرانداز یک زن قرار میگیرد و کشته میشود. اما سرانجام زن به دام میافتد و «رافترمن» به او شلیک میکند. زن که به شدت زخمی شده، التماس میکند تا او را بکشند و بالاخره «جوکر» این کار را میکند.
2. Shining
“برترین فیلم ترسناک تاریخ” کوبریک شاهکار می کند! اینبار ژانر وحشت و شاهکاری فراموش نشدنی. استنلی کوبریک و جک نیکلسون تعریف تازه ای از ژانر وحشت را با فیلم درخشش به نمایش می گذارند. درخشش یا تلألو فیلمی در ژانر ترسناک روانشناسانه محصول آمریکا و بریتانیا به نویسندگی، کارگردانی و تهیهکنندگی استنلی کوبریک است که در سال ۱۹۸۰ منتشر شد. فیلمنامه این کار را کوبریک و دایان جانسون، رماننویس زاده آمریکا نوشتند. در این فیلم هنرپیشگانی همچون جک نیکلسون، شلی دووال ودنی لوید به ایفای نقش پرداختهاند.
مرد نویسندهای به همراه همسر و فرزندش در هتلی به عنوان سرایدار اقامت میگزیند تا در طول فصل زمستان و در آرامش فضای هتل داستانش را به پایان برد. در طول فصل زمستان به دلیل بارش برف بسیار راههای مواصلاتی به هتل بسته شده و به همین دلیل جک تورنس با خانواده خود بعنوان سرایدار در این هتل در طول زمستان استخدام میشود. فضای وهمآلود و تنهایی در این مکان موجب نوعی روانگسیختگی در جک میشود و دچار اختلالات روانی و عصبی شده و قصد نابودی همسر و فرزندش را دارد…
۱.A clockwork orange
پرتقال کوکی روانشناسانه ترین و پر مفهوم ترین اثر روانشناس سینماست و کوبریک در این فیلم به سراغ ذات انسان ها رفته و فیلمی هنجار شکن ساخته است .
پرتقال کوکی محصول سال ۱۹۷۱ شرکت برادران وارنر و برگرفته از رمانی کوتاه با همین نام از “آنتونی برجس” است. این فیلم از تصاویر خشن و ناراحتکننده استفاده میکند تا روانپریشی، گروههای بزهکار جوان و دیگر موضوعات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی را در بریتانیای پادآرمانشهرِ آینده نشان دهد. الکس (مالکوم مکداول)، نقش اصلی فیلم، یک بزهکار جامعهگریز باجذبه است که علایقش عبارتند از موسیقی کلاسیک (خاصه بتهوون)، تجاوز و چیزی است که در فیلم «فراخشونت» نامیده میشود.
او رهبری یک گروه خلاف و لات (پیت، جورجی و دیم) را بر عهده دارد که آنها را Droogies یا Droogs (به معنی رفیق است و از کلمهٔ روسیِ друг گرفته شدهاست) خطاب میکند. وقایعی که فیلم شرح میدهد عبارتند از قانونشکنیهای وحشتناک آن گروه خلافکار، دستگیری الکس و استفاده از روش بحثبرانگیز «شرطیشدن روانی» برای بازپروری او. الکس بیشتر فیلم را با زبان ندست (به انگلیسی: Nadsat) روایت میکند که یک زبان موقعیتی (به انگلیسی: Register) منشعب اززبانهای اسلاوی (به ویژه روسی)، انگلیسی و اسلنگ کاکنی رایمینگ (به انگلیسی: Cockney rhyming slang) است.
نمایش نامه ی فیلم توسط آنتونی برجس نوشته است که عنوان داستان اشاره به یک اصطلاح قدیمی در زبان کوکنی دارد که میگوید: “as queer as a clockwork orange”. از آنجائی که برجس مدتی را در دفتر جامعه بریتانیائی مالزی مشغول به خدمت بوده، وی گمان میکرد که از این عبارت میشود به عنوان استعارهای برای انسان عروسک خیمه شب بازی مکانیکی (کوکی) بهره برد. Orang در زبان مالزیایی به معنای انسان است. بدین ترتیب نام این رمان و فیلم را میشود «انسان کوکی» بیان داشت.
موسیقی متن پرتقال کوکی ترکیبی از موسیقیها است که بیشتر شامل گزیدههایی از موسیقی کلاسیک و قطعههای ساختهشده با استفاده از ترکیبکنندهٔ مُهگ (به انگلیسی:Moog synthesizer) اثر والتر کارلوس (که بعداً وِندی کارلوس شد) بود. پوستر بسیار مشهور پرتقال کوکی هم اثر فیلیپ کاسل با طرحی از بیل گُلد است.
هنگام اکران این فیلم در انگلستان به خاطر تقلید برخی از جوانان از کارهای شخصیت اول فیلم (الکس)، کارگردان فیلم از پخش آن در انگلستان جلوگیری کرد و این فیلم در انگلستان پس از مرگ کارگردان اکران عمومی شد.
( حاوی اسپویل داستانی )
داستان فیلم در زمانی (در آینده) در لندن الکس دلارج (مکداول) رئیس دوستانش (یا Droogs) است یعنی پیت (مایکل تارن)، جورجی (جیمز مارکوس) و دیم (وارن کلارک). یک شب آنها بعد از مستی بخاطر نوشیدن میلک پلاس (شیری که با مواد روانگردان مخلوط شده) بدنبال انجام یکی از آن «خشونتهای افراطی» میروند؛ ابتدا پیرمردی ولگرد (با بازی پائول فارل) را کتک میزنند و بعد با گروه بزهکار رقیب که بیلی بوی (ریچارد کانات) آنها را رهبری میکرد کتککاری میکنند. یک ماشین میدزدند و به خانهٔ نویسنده اِف. الکساندر (پاتریک مگی) میروند و آنقدر آقای الکساندر را میزنند که برای بقیه عمرش زمین گیر میشود. سپس الکس درحالیکه آهنگ معروف آواز زیر باران را میخواند به همسر آقای الکساندر (آدرین کُری) تعرض میکند.
روز بعد، افسر ناظر، آقای دلتوئید (اوبری موریس) که از خشونتهای الکس آگاهی دارد سراغ او رفته و به او هشدار میدهد. الکس در واکنش به او، به فروشگاه محصولات موسیقی میرود و در آنجا دو دختر را میبیند و با خود برای خوشگذرانی میبَرَد.
روز بعد، «رفیق»هایش از او بهخاطر خرده خلافهایش گله میکنند و خواهان برابری بیشتر و دزدیهای با بازده بیشتر هستند. الکس با حمله به آنها رهبری خویش را تثبیت میکند. بعدتر الکس به خانه یک زن گربهای (زنی مجرد که عشق افراطی به گربهها دارد) ثروتمند حمله میکند، درحالیکه رفقایش در بیرون در منتظرش ماندهاند. الکس با یک مجسمه او را میکشد. او با شنیدن صدای آژیر پلیس سعی میکند فرار کند ولی دیم یک شیشه شیر را بر سر الکس خُرد میکند و او را همانجا با سرگیجه و خونریزیاش رها میکنند. پلیس، الکس را دستگیر کرده و او را کتک میزند. دلتوئید حسرت خوران، به صورت الکس آب دهان میریزد و به او اطلاع میدهد که آن زن در بیمارستان مرده و الکس یک قاتل محسوب میشود. الکس به ۱۴ سال حبس محکوم میشود.
بعد از گذراندن ۲ سال از حبس، وزیر کشور (با بازی آنتونی شارپ) وارد زندان میشود تا سوژههایی برای آزمایش خود به نام لودویکو انتخاب کند که یک روش انزجاردرمانیِ آزمایشی بود برای بازپروری جنایتکاران در طی دو هفته. الکس با میل خودش داوطلب میشود. این فرایند عبارت بود از: دارو دادن به سوژه، بستن وی به صندلی، باز نگه داشتن پلک او با گیره مخصوص، و وادار کردنش به تماشای فیلمهای خشن. الکس بخاطر داروها با دیدن آن صحنهها احساس تهوع میکند. او متوجه میشود که یکی از موسیقیهای متن فیلم، همان آهنگ محبوب او از بتهوون است و همچنین هنگام شنیدن آن موسیقی درمییابد که روش لودُویکو باعث میشود که احساس مریضی کند. او سعی میکند به دوره درمان خاتمه دهد اما ناموفق است و . . .
در این فیلو سوال اصلی این است که آیا انزجار درمانی روشی منطقی برای درمان رفتار های اخلاقی یا هنجار شکن است ؟ کوبریک می گوید :این فیلم داستان مشکوک رهایی یک نوجوان جاهل با روش درمانی شرطیشدن است. در عین حال، یک خطابهٔ کوچک دربارهٔ اختیار عمل نیز می باشد. در بخشی جداگانه در سایت به طور کامل به بررسی این اثر بی نظیر خواهیم پرداخت.
امیدوارم از مطلب “هفت فیلم برتر استنلی کوبریک ” لذت برده باشید. تا مطالب بعدی از سایت ساعت7
واقعا کوبریک کارگردان بزرگیه و به نظر منم پرتقال کوکی خیلی فیلم خوب و عجیبی بود.
[…] هفت فیلم برتر استنلی کوبریک / آشنایی با او و بهترین فیلم… […]