بررسی فصل یازدهم سریال Walking Dead / پایان نیم فصل دوم
بلاخره بعد از انتظار چند ماهه قسمت جدید فصل نهایی سریال محبوب Walking Dead منتشر شد. واکینگ دد تنها یک فصلِ 24 قسمتی فرصت دارد تا داستانش را به سرانجام برساند و تکلیف ده فصل اتفاقاتِ مختلفش را روش کند. اتفاقاتی هیجان انگیز، خوشحال کننده و بیشتر از همه غمانگیز که تا مدتها نمیتوانیم آنها را از یاد ببریم. اما سوال اصلی این است که آیا سریال مردگان متحرک میتواند با موفقیت داستانش را به سرانجام برساند؟ در ادامه باهم به بررسی این پاسخ میپردازیم. ابتدا نگاهی کوتاه و خلاصه وار به داستان فصل دهم برای یادآوری اتفاقات گذشته میاندازیم و بعد مانند فصل دهم (بررسی فصل دهم سریال واکینگ دد) به صورت قسمتی به بررسی اتفاقات سریال در فصل یازدهم میپردازیم. با سایت ساعت هفت با بررسی سریال Walking Dead فصل یازدهم همراه باشید.
انتشار اولیه: ۲۶ مرداد ۱۴۰۰
به روز شده: ۲ اسفند ۱۴۰۰ (بررسی قسمت دهم اضافه شد)
اگر به دنبال خواندن مطالب بیشتر در مورد سریال های برتر میگردید به لیست بهترین سریال ها مراجعه کنید… معرفی شخصیت ها و بازیگران اصلی سریال Walking Dead (زنده) (جدید) معرفی شخصیت های مرده سریال Walking Dead (جدید) مورد انتظارترین سریال های سال 2022 (جدید) معرفی بهترین سریال های سال 2020 معرفی بهترین سریال های سال 2021
“شامل اسپویل اتفاقات فصل دهم و یازدهم”
خلاصه داستان و اتفاقات مهم فصل دهم سریال Walking Dead
سایه شوم نجواکنندگان به فصل دهم سریال یک حس خاص داده بود. نجواکنندگان انسانهایی که درون جامعهی زامبیها ساکن شده و یک زندگی پَست را برای بقا در پیش گرفتهاند. بعد از سلاخی گروهی از بازماندگان در فصل نهم و با قدرتی که آنها گرفتند، بازماندگان عملا زیر سلطه آنها قرار گرفتند. سقوط پشت سقوط، شهرهای بازماندگان یکی یکی توسط نجواکنندگان به آتش کشیده میشد و ناامیدی و مرگ از همیشه به آنها نزدیکتر بود. با نقشه و کمک کارول، نیگان از زندان فرار کرده و به نجواکنندگان ملحق میشود تا از درون آنها را متلاشی کند. نیگان پس از کسب اعتمادِ آلفا در یک فرصت مناسب او را سلاخی میکند. با اینکار نجواکنندگان نه تنها متلاشی نمیشوند بلکه توسط دست راست آلفا یعنی بِتا به یک نیروی مخربتر تبدیل میشوند. با اینکار نیگان به یک فرد آزاد تبدیل میشود.
بتا به شکل جنونآمیز شروع به حمله به شهرهای باقی مانده بازماندگان میکند و آنها را به آتش میکشد. اما قبل از اینکه بتا سر برسد بازماندگان الکساندریا را تخلیه کردند و به یک بیمارستان متروکه پناه بردند. بتا متوجه حضور آنها در بیمارستان شده و با سیل عظیمی از زامبیها به سمت بیمارستان هجوم میآورد. روش قدیمی استتار اینبار نیز جواب میدهد و بازماندگان با این روش خودشان را در لابهلای زامبیها پنهان کرده و به بتا میرسانند و داریل در یک فرصت مناسب بتا را از هستی ساقط میکند. با از بین رفتن رهبر گروه به نوعی نجواکنندگان متلاشی میشوند. با کمک کارول زامبیهای باقی مانده به ته دره هدایت شده تا به طور کامل از بین بروند. بازماندگان بار دیگر از خطر مرگ نجات پیدا میکنند.
بازگشت مگی و رو به رو شدن او با نیگانِ آزاد از بخشهای جذاب فصل دهم بود. آتش خشمِ مگی از رفتار جنونآمیز نیگان (در قسمت آخر فصل ششم) هنوز فروکش نکرده و قطرات خون گلن و آبراهام روی دستان نیگان حس میشود. به نظر میرسد نیگان تغییر کرده، او لوسیلِ محبوبش را به آتش میاندازد و با فلش بکی جذاب کمی بیشتر با اعماق وجود او آشنا میشویم. اما مگی به نظر نمیرسد که تغییر او را باور کرده و یا نمیتواند آن لحظات تلخ و جنون آمیز را فراموش کند و این میتواند به یکی از موضوعات جذاب فصل یازدهم تبدیل شود.
از اتفاقات مهم مرتبط با فصل یازدهم میتوان به ملاقات “یوجین”، “ازیگل، “یومیکو” و “پرنسس” با گروهی جدید به نام “کامن ولث” اشاره کرد. آنها پس از گیر افتادن توسط عدهای زره پوشِ مرموز به زندانهای تنگ و تاریکِ جداگانه منتقل میشوند. یکی از گروههای ناشناخته ادامه داستان همین گروه خواهد بود. همینطور افراد دیگری که در تعقیب مگی و گروه جدیدش هستند نیز میتوانند از مهمترین دشمنان فصل نهایی محسوب شوند. فاصله افتادن بین دو دوست قدیمی یعنی داریل و کارول و عواقبی که این اتفاق در پی خواهد داشت و افشای ماجرای عاشق شدن داریل نیز از بخشهای جذاب فصل یازدهم خواهد بود.
بررسی قسمتی فصل دهم: بررسی فصل دهم سریال واکینگ دد
در ادامه به بررسی قسمتی فصل یازدهم سریال میپردازیم که شامل اسپویل اتفاقات هر قسمت فصل یازدهم میباشد.
بررسی فصل یازدهم سریال Walking Dead
قسمت اول
نام قسمت: Acheron: Part I
نقش برجستهای از دو بال فرشته بر روی پشت داریل، اولین صحنهای است که از فصل یازدهم مردگان متحرک میبینیم. فصل یازدهم رمزآلود و جذاب آغاز میشود و در ادامه داستان شاهد اتفاقات هیجان انگیزتری نیز هستیم. مشکل یک دنیای آخر الزمانی نه زامبیهایش که قابل دفاع هستند بلکه زنده ماندن و سیر کردن شکم است. در راه بازسازی الکساندریا، بازماندگان باید پا به ماموریتی خطرناک بگذارند تا با انسانهای مرموزی که مانند ارواح میمانند مبارزه کنند. (منظور از ارواح ناشناخته و مرگبار بودن آنهاست.)
بازماندگان به شکار ارواح میروند اما با خطر جدیتری در طول مسیر برخورد میکنند! با مواجه شدن به یک طوفان وحشتناک آنها سر از زیرِ زمین و مترو در میآورند و جهان تازهای را به بینندگان سری نمایش میدهند. خطر جدیی که این قسمتِ سریال مردگان متحرک به نمایش میگذارد، نه زامبی است، نه طوفان و نه انسانهای روحمانند! بلکه بلایی است که کینه ورزیهای قدیمی بر سرمان میآورد.
در این قسمت نیگان به همراه داریل، مگی و بخشی از اعضای قدیمی گروهش برای بدست آوردن غذا راهی ماموریت میشود. در طول این قسمت نیگان از ابتدا به آنها هشدار میدهد که وارد تونل نشوند و اینکار بسیار خطرناک و غیرعقلانی است اما به خاطر کینه قدیمی استدلال صحیح نیگان توسط مگی و داریل زیرپا گذاشته میشود و مشکلات بعدی داستان پیش میآید. لحظات پایانی این قسمت جذاب و غافلگیرکننده ساخته شده و داستانهای آینده و ارتباطات شخصیتها باهم را در حالهای از ابهام قرار میدهد. با اینکه به نظر نمیرسد در آن صحنه اتفاقی برای مگی افتاده باشد (شاید در آخرین لحظات به زیر قطار خزیده باشد) اما استرسِ ناشی از اتفاقات نهایی، کششِ قسمت بعدی سریال را به شدت افزایش داده است.
کمی در مورد اجتماع “کامن ولث” (Commonwealth)
ادامه ملاقات “یوجین”، “ازیگل، “یومیکو” و “پرنسس” با گروه جدید از دیگر بخشهای این قسمت بود. این اجتماع جدید “کامن ولث” (Commonwealth) نامیده میشوند. “کامن ولث” شبکهای از جوامع است که برای اولین بار در شماره 175 سری کمیک The Walking Dead ظاهر شدند. آنها شامل اعضای گوناگونی از کشورهای مشترک المنافع هستند و دارای تجهیزات پیشرفتهای میباشند و تقریبا پنجاه هزار بازمانده در شهرکهای مختلف زیر سطله این گروه زندگی میکنند. این گروه دارای رویدادهای ورزشی، کنسرت و حتی ارتش مخصوص خود و… میباشد و زندگی متمدنانهای را برای خود شکل دادهاند. یک سیستم طبقاتی در سراسر جامعه اعمال میشود و افراد، براساس مشاغلی که قبل از آخرالزمان انجام میدادند، در طبقه بالا و یا پایین جامعه قرار میگیرند. طبقات پایین مشاغل متوسطی مانند نانوایی، خیاطی، قصابی را در اختیار دارند، در حالی که طبقات بالا میتوانند به عنوان وکیل، فرماندار فرعی و غیره در جامعه خدمت کنند. این جامعه به مانند یک سلطنت فئودالی (ارباب رعیتی) با امکانات رفاهی مدرن اداره میشود و مقامات عالی رتبه، نسبت به سایر جوامع خود را برتر میدانند. اما به خاطر سیستم فئودال و نابرابر این جامعه، آنها از درون دارای مخالفان زیادی هستند. مسلما در ادامه داستان فصل یازدهم بیشتر از آنها خواهید دید. آنها یکی از جدیترین دشمنان فصل یازدهم محسوب میشوند.
شخصیت مهم و جدید قسمت اول (مرسر)
شخصیت جدید و بااهمیتی که در قسمت اول فصل یازدهم ملاقات میکنیم یکی از شخصیتهای مطرح کمیک واکینگ دد محسوب میشود. نام او Mercer (نام کمیک بوکیاش) است. او رهبر ارتش “کامن ولث” محسوب میشود.
در کل این قسمت ارزش وقتی که برایش میگذارید را دارد و به شدت شما را منتظر اتفاقات آینده نگه میدارد. باید منتظر قسمتهای آينده بمانیم تا نتیجه گیری بهتری نسبت به شروع فصل یازدهم داشته باشیم.
بررسی فصل یازدهم سریال Walking Dead
قسمت دوم
نام قسمت: Acheron: Part II
در قسمت اول دیدیم که “مردگان متحرک” در فصل جدید قصد دارد هیجان انگیزتر و سریعتر از فصول قبلی روایت شود. در قسمت دوم سرعت روایت داستانی حتی پر شتابتر از قسمت اول است و اتفاقات هیجان انگیز در لابهلای داستانگویی شخصیتها به سریال ریتم مناسبی داده است. محیطهای بسته درون واگنهای مترو، از زامبیها در لحظاتی دشمنان خطرناکی ساخت و هیجان را در رگهای سریال جاری کرد. همینطور در این قسمت “مگی” در آزمون سختی قرار گرفت. او نشان داد که در مواقع لازم برای بقا حاضر است حتی یک شخصیت منفی باشد و خوبی و انسانیت سالهاست در شخصیتهای Walking Dead مرده است. پس اگر میخواهید در این دنیا زنده بمانید باید قلبتان را آری از انسانیت کنید. به نظر میرسد مگی بعد از سفری که داشته سختیهای زیادی کشیده و به یک شخصیت مقتد و متفاوت تبدیل شده است، در این صورت شاید او کمی از موقعیت گذشته نیگان را درک کند. نیگانی که برای اتحاد انسانها مجبور شد قوانین سختی وضع کند و کاری را انجام داد که بیشتر به نفع مردم بود تا آنها را کنار هم زنده نگه دارد، هرچند در این راه دست به اعمال شومی زد. در این قسمت مگی نیز در موقعیت مشابه نیگان قرار گرفت و نشان داد برای بقا حاضر است دست به هرکاری بزند. لحظاتی در این قسمت که هر دو در خطر مرگ بودند، آنها برای بقا به هم کمک کردند تا کمی اعتماد بینشان جریان پیدا کند و این میتواند آغازِ کمرنگ شدنِ کدورتهای قدیمی بین آنها باشد.
تقریبا میتوان گفت مشکلات نیگان و مگی در این قسمت حل و فصل شده است. (هرچند قابل پیش بینی نیست) اینکه نیگان بخشی از بدنهی اصلی بازماندگان بشود میتواند داستان سریال در فصل آخر را قدرتمندتر از قبل بکند. پس از خروج ریک بیشتر بار داستان بر روی داریل و کارول بود. اما با اضافه شدن مگی و نیگان به تیمِ اصلی و از آن طرف اضافه شدن دشمنان و شخصیتهای جذابی مانند Mercer آینده روشنی برای فصل آخر سریال مردگان متحرک میتوان متصور شد. همینطور در این قسمت “یوجین”، “ازیگل، “یومیکو” و “پرنسس” از طرف گروه “کامن ولث” اجازه اقامت میگیرند و به نظر میرسد به صورت رسمی از قسمت بعدی داستانهای پیرامون این گروه در سریال روایت شود که به تنوع داستان کمک میکند. در لحظات پایانی قسمت دوم (مانند قسمت قبل) اتفاقات هیجان انگیزی اتفاق افتاد، که به شدت بیننده را برای ادامه داستان کنجکاو کرد، که این نیز از نقاط مثبت این فصل تاکنون محسوب میشود و برنامهریزی داستانیِ درستِ سریال تاکنون را نشان میدهد.
نکته آخر اینکه فصل یازدهم سریال Walking Dead اگر میخواهد در قسمتهای باقی مانده به سمت یک پایان جذاب برود باید از تعداد شخصیتهای اصلیش کم کند تا زمان کافی برای روایت داستان قدرتمند شخصیتهای باقی مانده وجود داشته باشد. هرچند دردناک است اما قتل عام تعداد زیادی از شخصیتهای آشنای فعلی داستان کاملا ضروری به نظر میرسد… همینطور ورود شخصیتهای قدرتمند قدیمی مانند ریک و میشون در قسمتهای پایانی این فصل با توجه به اینکه خبری از فیلم سینمایی ریک تاکنون نیست، میتواند پایانی جذاب برای Walking Dead رقم بزند…
قسمت سوم
نام قسمت: Hunted
در همان دقایق ابتداییِ این قسمت بسیاری از شخصیتهای نه چندان پراهمیت و تازه وارد توسط حمله وحشتیانه گروه جدید یعنی Reapers به خاک و خون کشیده میشوند. گروه Reapers به نظر نقش پررنگی در اتفاقات تلخ سریال در آينده ایفا کند. آنها آموزش دیده و سریع هستند و به نوعی مانند ارواح میمانند و به یکباره بازماندگان را غافلگیر کرده و هیچ مذاکره و رحمی در آنها وجود ندارد. این خصوصیات از آنها دشمنان خطرناکی ساخته است.
در این قسمت داریل به سمتی فرار میکند و مگی نیز مجبور میشود جان خود را بردارد و به دنبال سر پناهی برود و در آنجا با نیگان و آلدن همسفر میشود. گابرئیل نیز در این قسمت ثابت میکند که دیگر اثری از پدر روحانی بودن در وجودش یافت نمیشود. Walking Dead در این قسمت مانند دو قسمت قبلی نشان داد که قصد ندارد فقط برای پر کردن زمانش، قسمتهای سریال را هدر بدهد.(برخلاف چند قسمت پایانی فصل دهم) شخصیتهای اصلی کاملا شناخته شده هستند و دیگر زمان برای شخصیت پردازی و قسمتهای کُند و به نوعی اضافی وجود ندارد. بلکه داستانها، پراتفاق پیش میروند تا هیجان لازم را دارا باشند.
حال و روز سریال خوب است، آن هم زمانی که درحال نشان دادن شخصیتهای آشنا باشد! اما وقتی داستان به الکساندریا میرود بیشتر متوجه تفاوت آشکار شخصیتهای قوی و ضعیف سریال میشویم. به جز کارول و تا حدودی جودیث (یادگار ریک) تقریبا بقیه شخصیتها به قدری فاصله بین قسمتهایی که حضور داشتند افتاده که ارزش اولیه خود را از دست دادهاند و تنها خاطرات محوی از آنها در ذهنمان وجود دارد. وجود شخصیتهای بیش از حد به سریال اجازه نمیدهد که شخصیتپردازی مناسبی روی همه انجام شود. اگر هم سازندگان بخواهند شخصیتپردازی کنند، زمان برای داستان گویی برای شخصیتهای اصلی و منفی مهم خود را هدر داده و این برای ریتم سریال مناسب نیست. اینها اشکالاتی است که هنوز به سریال وارد است. با این حال این فصل زیاد روی شخصیتهای جدید و فرعی مانور داده نشده است، که خبر خوبی برای سریال است و بیشتر روی اتفاقات اصلی تمرکز شده است. مانند پیدا کردن اسبها که به شکل بسیار زیبایی در این قسمت “امید” را به دلِ ناامیدِ بازماندگان تزریق کرده و این حس در وجود بینندگان نیز بوجود میآید. کارول همیشه در طول داستان نشان داده که مانند داریل خودش سخترین کارها را انجام میدهد و در این قسمت نیز اوست که برای سیر کردن شکم بازماندگان دستانش را خونین میکند.
در این قسمت مگی یک انتخاب سخت انجام میدهد که ممکن است در آینده برایش پشیمانی بدنبال داشته باشد. هیچکداممان فکر نمیکردیم روزی مگی و نیگان برای انجام ماموریت به تنهایی همسفر شوند و به یکدیگر برای رسیدن به اهدافی بزرگتر کمک کنند. قسمت بعدی به نظر اتفاقات جذابی منتظرمان است.
قسمت چهارم
نام قسمت: Rendition
درست بعد از اتفاقات قسمت دوم، این قسمت داستانِ داریل را بعد از رو به رویی گروه با Reaperها دنبال میکند. داریل در این قسمت با گذشتهاش رو به رو میشود. خیلی زودتر از آنچه انتظار داشتیم در این قسمت لیا سر و کلهاش پیدا میشود. داستان آن دو را در قسمت هجدهم فصل دهم به یاد داریم. اما فکرش را نمیکردیم که او نیز جزو گروه Reapers باشد. این موضوع اولین غافلگیری داستان بود و وقتی که داریل توسط این گروه اسیر و شکنجه شد شوک بعدی داستان وارد میشود. این قسمت Walking Dead را در مسیر درست خود نشان میدهد و ما را کمی بیشتر با گروه ناشناختهی Reapers آشنا میکند. سربازانی کهنهکار و قدرتمند که مانند یک سری ابزار مورد سوءاستفاد حکومت قرار گرفتند و بعد از خروج از افغانستان نمیدانستند چطور خلعهای درونی خود را پر کنند و یک گروه مزدور را تشکیل دادند. گروهی که دارای سلسله مراتب خاصی است و رئیس این گروه که نامش Pope است این گروه را برگزیده خدا و مانند ققنوس از آتش برخواسته شده میداند. مشکل افرادی که خود را برگزیده و فرستاده خدا میدانند این است که هرکاری که انجام میدهند برچسب خدایی بودن به آن میزنند و با این برچسبها میخواهند رفتار غیرانسانی خود را توجیه کنند. از چنین گروهی هر کاری برمیآید و با اینکه تعداد افراد اصلی این گروه کم است، آنها را باید جزو خطرناکترین دشمنان آینده سریال محسوب کرد.
این قسمت برای اینکه با پس زمینه یکی از گروههای منفی آشنا بشویم قسمت جذابی بود اما روایت کندی داشت و نسبت به قسمتهای پیشین این فصل از جذابیت کمتری برخوردار بود، با این حال لحظات غافلگیرکننده خاص خود را داشت. در کل تاکنون فصل یازدهم امیدوار کننده پیش میرود و ما را به قسمتهای بهتر آینده امیدوار کرده است.
قسمت پنج تا هشت
“شماها وانمود میکنید از مردهها بهترید! ولی اونا لااقل صادقن!”
در این چهار قسمت به طور همزمان داستان سه منطقه از دنیای مردگان متحرک را دنبال میکنیم. کمی بیشتر با “کامن ولث” آشنا میشویم و در جریان داستان بازماندگان در الکساندریا، مشکلات و اتفاقات پیرامون آنها قرار میگیریم. همینطور ادامه داستان مگی، نیگان، داریل و… و رو در رویی آنها با گروه Reapers نیز از بخشهای جذاب دیگر این چهار قسمت محسوب میشود.
به “کامن ولث” خوش آمدید! شهری مدرن و شاد در آخرالزمان! این اولین چیزی است که بعد از دیدن اولیه این جامعه به ذهنتان خطور میکند. آنها در ابتدا حقیقت واقعی خود را پشت نقاب خندههای غیرواقعی مردمانشان پنهان میکنند اما کم کم ذات نظام فئودالی آنها برملا شده و مشخص میشود این سیستم طبقاتی نابرابر و زورگویانه است که، این حکومت را تا به اینجا سرپا نگهداشته است. انسانهایی که خود را بالاتر از دیگری میبینند و حتی در این شرایط مرگبار آخرالزمان نیز دست از سیستم مستبدانه خود برنداشتهاند.
“یوجین” با ضربه زدن ناخواسته به پسر رهبر این گروه یعنی خانم میلتون (Pamela Milton) در دردسر بزرگی افتاده است. در حالی که به ظاهر سیستم قانون مداری در “کامن ولث” در جریان است اما حتی یک محاکمه ساده و عادلانه برای یوجین برگزار نمیشود تا دلایل این اتفاق بررسی شود و او به زندان میافتد. “سپاستین میلتون” آیا میتواند جای رمزی در سریال تاج و تخت را برایمان پر کند و به شخصیت منفور (لوس، غیرقابل تحمل و بیمصرف!) بعدیمان تبدیل شود! به نظر میرسد زمان پاسخ این سوال را خواهد داد! یکی از اصلیترین مشکلات بازماندگان در آینده “کامن ولث” خواهد بود و این میتواند خبر خوبی برای بینندگان باشد!
در قسمت ششم داستان کانی را دنبال میکنیم، او در فصل دهم بعد از سقوط به درون غاری ناپدید شده بود. در این قسمت کمی بیشتر در جریان اتفاقات بعد از آن حادثه قرار میگیریم. او به همراه ورجیل (که از فصل دهم در قسمتی که با میشون رو به رو میشود او را میشناسیم) در خانهای متروک گیر میافتند و اتفاقات تکان دهندهای برای آن دو در این خانه روی میدهد. در برخی صحنهها با قطع شدن ناگهانی صداها کمی از حس ناشنوایی او در شرایط بسیار بحرانی درون خانه به بیننده منتقل میشود که از بهترین بخشهای این قسمت محسوب میشود. موجوداتی عجیب و غریبی درون این خانه متروک زندگی میکنند، که این موضوع لحظات متفاوت را برای مخاطب بوجود آورده است. موجوداتی که به نظر میرسد انسانهای آدمخوار هستند! هیچ چیز بعیدی در یک دنیای آخروالزمانی وجود ندارد! آهنگها و نوع فیلمبرداری و مخصوصا ناشنوا بودن کانی بعد از مدتها حس استرس و ترس را در سریال بوجود آورد.
شرایط الکساندریا و مردمانش با گرسنگی و سستی مواضع دفاعی بسیار بحرانی است. اما وقتی طوفان به راه میافتد این وضعیت به شدت حادتر میشود. اتفاقاتی که ممکن است در آینده باعث حوادث ناگواری شود… کارول و همراهانش در یک وضعیت بحرانی گرفتار شدهاند که میتواند بخشی از داستان نیمفصل دوم باشد.
“مگی: یعنی میخوای بگی جور دیگهای انجامش میدادی (اگر به گذشته برمیگشتی)؟” “نیگان: آره، تک تکتون رو میکشتم!”
داستان مگی، نیگان، داریل و گروه Reapers یکی دیگر از بخشهای جذاب قسمتهای پنج تا هشت بود. اینکه بازماندگان برای مقابله با دشمنانشان حتی از روش آلفا برای کنترل مردگان استفاده کردند، ایدهی جذابی بود. هرچند سوالی که در ذهن مخاطب شکل میگیرد این است که چطور واکرها بوی انسانهایی که فقط ماسک زدند را تشخیص نمیدهند. آلفا و گروهش در بین این مردگان زندگی میکردند و مسلما بعد از مدتی بوی آنها را هم گرفتند اما چطور مگی و گروهش فقط با ماسک زدن و ادای راه رفتنشان را درآوردن توانستند واکرها را گول بزنند؟ با این حال داستان Reaperها و بازماندگان از بخشهای جذاب سریال بود. موعظههای پاپ در وصف خدای تخیلیش بسیار تکان دهنده بود. اینکه هرچه در ذهن مریضش در جریان بود را به خدا نسبت میداد و حاضر بود برای دستیابی به هدفش تمام سربازانش را قربانی کند او را روانی و غیرقابل پیش بینی ساخته بود. با این حال دیگر او مشکل اصلی بازماندگان نیست! بلکه لیا عشق داریل است که بر علیه خانواده او از سلاحی مرگبار استفاده میکند! رو در رویی داریل و لیا در آینده میتواند جذاب باشد!
اینکه این هشت قسمت، مقدمه چینی برای اتفاقات جذابتر نیم فصل دوم سریال بود قابل درک است. اما سریال حتی در فصل پایانیاش هم نمیخواهد دل از برخی شخصیتهایش بکند و کمی روند سریال را غیرقابل پیش بینیتر کند. این موضوع یکی از نکات منفی این هشت قسمت بود. اما در نیم فصل اول روایت داستانی سریال به شدت جذاب و تو در تو ادامه داشت. سریال در هر قسمت فقط داستان یک شخصیت را بازگو نکرد، بلکه به بخشهای مختلف جهانش سرک کشید و به صورت موازی داستانهای مختلف را شرح داد که این باعث تنوع و افزایش سرعت روایی سریال شده بود. این هشت قسمت به نسبت چند قسمت پایانی که در فصل دهم تجربه کردیم بسیار پرهیجانتر و عمیقتر بود و هر قسمت با داستانهای متنوع و جذاب پر شده بود. تا اینجای کار فصل یازدهم سریال مردگان متحرک را میتوان قابل قبول و هیجان انگیز توصیف کرد.
ادامه سریال در سال 2022 پخش خواهد شد و برای اینکه ببینیم سرنوشت بازماندگان چه خواهد شد باید چند ماهی تا انتشار نیم فصل بعدی منتظر بمانیم. تا آن موقع سعی میکنیم مطلبی را به معرفی شخصیتها و بازیگران سریال مردگان متحرک اختصاص دهیم تا بیشتر خاطرات گذشته را مرور کنید.
شامل اسپویل داستانی…
قسمت نه
قسمت نهم فصل یازده در کنار تمام اکشنها و جذابیتهایی که برایمان بوجود آورد نقطهی اتصال تمام داستانهای چند قسمت اخیر به یکدیگر محسوب میشود. ماجراهای کامن ولث، مگی و نیگان و آنطرف اتفاقات الکساندریا همه و همه در یک نقطه حیاتی به یکدیگر متصل میشوند. قسمتی که بسیاری از شخصیتهای کلیدی باید انتخابهای سختی را انجام دهند… مگی باید انتخاب کند که انتقامش را از Reaperها بگیرد و یا آنها را رها کند. نیگان باید انتخاب کند که آیا میتواند در کنار مگی بماند یا بهتر است راهش را از او جدا کند. داریل باید انتخاب کند که با لیا همراه شود یا با خانوادهاش بماند… گابریئل بار دیگر در دوراهی اعتقادی گیر میافتد و مردم الکساندریا نیز باید انتخاب کنند که به مرد شیک و عجیب از کامن ولث و وعدههای شیرینی که میدهد اعتماد کنند یا گلیمشان را خودشان از آب بیرون بکشند…
مشکل اساسی سریال در این فصل در این قسمت نیز دیده میشود. اتفاقات قابل پیش بینی هستند و ذرهای ریسک در روایت دیده نمیشود، انگار سازندگان کاملا دست به عصا حرکت میکنند تا کسی را قربانی اتفاقات نکنند. درحالی که فصل نهایی است و قربانی شدن تعدادی از شخصیتهای باقی مانده میتواند تراکم داستانی را بیشتر کند و اتفاقات آینده را غیرقابل پیشبینیتر کند و در نهایت سریال را به سمت نتیجه مطلوب نهاییاش یعنی یک پایان درخور (چه تلخ، چه شیرین) هدایت کند.
اینکه نیگان از گروه جدا میشود میتواند اتفاقات متفاوتی را رقم بزند و یک روایت دو جانبه را بوجود بیاورد. همینطور کامن ولث میتواند آخرین چالش جدی گروه قبل از قسمتهای نهایی سریال باشد و این امید را به بیننده میدهد که سریال در جهت تغییر ریتم داستانی و سرعت بخشیدن به اتفاقات قدم برداشته است. دقایق آخر این قسمت با یک فلش فوروارد (به ۶ ماه جلوتر) به اتمام میرسد و به درستی ما را کنجکاو اتفاقات ادامه داستان میکند و سوالات زیادی را بوجود میآورد. یعنی مشکلات داریل و مگی تا این حد جدی شده که در مقابل هم قرار گرفتهاند و یا یک نقشهای پشت این ماجراست!؟ به نظر میرسد قسمتهای آتی داستان این ۶ ماه را برایمان به تصویر بکشد…
شامل اسپویل داستانی…
قسمت ده
بعد از سختیهای طاقت فرسا بازماندگانِ دوست داشتنیِ ما به جامعه “کامن ولث” پا میگذارند. جامعهای که تمدن قبل از آخرالزمان را به شکلی متفاوت زنده کرده است. شهر بازی و وسایل مختلف برای کودکان، بیمارستان، مغازههای مختلف و انواع و اقسام سرگرمیها و… انگار دنیایی زنده در میان “مردگان متحرک” احیا شده است! اجتماعی بزرگ و شاد که تمام بازماندگانی که دنیای قبل از آخرالزمان را تجربه کردهاند را به یاد روزهای خوش گذشته میاندازد. دنیا عوض شده یا رازی پشت این دنیای به ظاهر زیبا و خوش وجود دارد؟؟ این مهمترین سوالی است که از همان ابتدا در حین دیدن قسمت دهم در ذهنتان جرقه میزند.
به یکباره سبک بقای سریال در این قسمت تغییر میکند و بازماندگان میتوانند بلاخره بعد از مدتها روی خوش را ببینند و کمی هم زندگی کنند. اکثر آنها انگار سر و سامان گرفتهاند! جشن هالووین و بالماسکه کاملا در تضاد با آن چیزی است که از سریال به یاد داریم! هر شخصیتی برای خودش کاری دست پنجه کرده است. کارول شیرینی میپزد. داریل سرباز (محافظ) شده است! گابریئل به کلیسا بازگشته است! و هریک از دیگر بازماندگان نیز کار مخصوص خودشان را دارند!
کامن ولث مکان عجیبی است، انگار یک پوشش زیبا روی صورت زشت آن را پوشانده است و نمیگذارد اسرار درونی آن آشکار شود. انگار عدهای دوست دارند باز همان سیستم طبقاتی قبلی را راه اندازی کنند و جریان سرمایهداری خیالی با پولهای باقی مانده از گذشته به راه بیندازید تا بوسیله آن مردم و جامعه ضعیفتر را زیر قدرت و نفوذ خود اسیر کنند! به نظر رفتار شاد بسیاری از مردم ساکن کامن ولث مصنوعی و غیرواقعی است. این میتواند اتفاقات غیرمنتظره زیادی را برای سریال در آینده رقم بزند. اینکه کی سد شکسته میشود و سوء استفاده کنندگان در دریای خروشان عدالت گرفتار میشوند مشخص نیست، ولی بی برو برگرد حتمیست! اما وقتی میبینیم رزیتا و درایل نیز لباس سربازان کامن ولث را به تن کردهاند، آن موقع است که نمیدانیم اینبار نیز طرف چهرههای آشنای همیشگی را بگیریم یا با مردم کامن ولث باشیم…
کمی در مورد “پاملا میلتون” (Pamela Milton)
“ما (مردم کامن ولث) برات هیچی نیستیم… ما فقط یکبار مصرفیم…”
در مورد کامن ولث در قسمتهای قبلی صحبت کردیم و در آینده نیز بیشتر بحث خواهیم کرد. در این قسمت با پاملا میلتون آشنا میشویم. پس بگذارید کمی در مورد او صحبت کنیم. او فرماندار کامن ولث است اما چیز زیادی از زندگی گذشته او قبل از شیوع بیماری (تاکنون) بازگو نشده است، جز اینکه او در یک خانواده سیاسی، شبیه به خانواده کندی یا خانواده بوش متولد شده است. همینطور او از دانشگاه هاروارد فارغ التحصیل شده است و پسری به نام سباستین دارد. در حین سخنرانی او سرباز اخراج شده حرفهای مهمی میزند و صحبتهای او را دروغ میخواند… جامعه کامن ولث و نظام فئودالی آن در حال فرو پاشی درونی است… اما پاملا که طعم قدرت را چشیده به راحتی تسلیم نخواهد شد!
مردگان متحرک با کامن ولث مزه متفاوتی به خود گرفته است و این میتواند آغازگر اتفاقاتِ جذابی در آینده باشد. این قسمت قدمهای درستی در جهت معرفی بیشتر کامن ولث و شخصیتهای مهم آن برداشت، اما هنوز برای آشنایی بیشتر با این جامعه و ارکان اصلی آن و اجتماعات پنهان و مخالفش باید بیشتر منتظر بمانیم…
قسمت یازده
در مورد قسمت یازده حرفِ زیادی نمیتوان زد، جز اینکه این قسمت به طور اختصاصی در مورد یوجین است و داستان و اسرار پشت پرده داستان عاشقانه او با استفانی را برملا میکند. سوال اصلی اینجاست که این قسمت چقدر میتواند گره گشای اتفاقات این فصل باشد؟ مسلما هیچ گرهای از هیچیک از نکات اصلی داستان باز نمیشود و حتی این قسمت کمکی به عمق دادن به شخصیتها نیز نمیکند. در بین قسمتهای جذاب و قابل قبول این فصل به یکباره با یک قسمت درام-رمانتیک همراه شدیم که به هیچ عنوان پیوند مناسبی با اتفاقات قسمتهای پیشین داستان ندارد.
داستان کلی و کانی نیز از دیگر بخشهای غیرقابل قبول این قسمت بود! در دنیایی که همه چیزش نابود شده و تا چند وقت پیش آنها برای پیدا کردن مقداری غذا در تکاپو بودند و داشتند از گرسنگی میمردند! حال آنها یکدفعه تبدیل به خبرنگارانی سمج شدهاند تا از اسرار کامن ولث سر در بیاورند! (شکمشان سیر شده!) این موضوع ثابت میکند که سازندگان برای این شخصیتهای اضافی هیچ برنامهای ندارند و فقط آنها حضور دارند تا بخشی از زمان هر قسمت را پر کنند! رفتار مرسر در این قسمت (و قسمتهای قبلی) دوگانگیهایی را نشان میدهد و به نظر میرسد او نیز دل خوشی از قدرتهای کامن ولث ندارد و یکی از ارکان اصلی اتفاقات آینده او محسوب میشود. چه خوب میشد به جای این قسمت کمی فلش بک داشتیم تا بیشتر با مرسر و کامن ولث آشنا میشدیم.
در کل این قسمت چنگی به دل نمیزند. اگر قرار است سریال به درستی به پایان برسد باید خیلی سریع از شر چنین قسمتهایی خلاص شود و سوار بر داستان اصلی شده، به جزئیات اهمیت بدهد و به سر و سامان دادن شخصیتهای کلیدی داستان بپردازد، تا شاید بتواند یک پایان قابل قبول برایمان محیا کند…
قسمت دوازده
قسمت دوازده ادامه اتفاقات اپیزود قبلی را دنبال میکند. در انتهای قسمت قبلی یوجین متوجه میشود که استفانیِ واقعی چه کسی است. از قضا استفانی خواهر کوچکتر مرسر است. همین موضوع نکته جذابی است. همینطور برخلاف رابطه قبلی یوجین، در اینجا کمی جذابیت و شیمی در بین یوجین و استفانی دیده میشود. هرچند اینکه یوجینِ باهوش که بسیار به جزئیات اهمیت میدهد چطور متوجه نشد که قبلی استفانی واقعی نبوده خودش جای سوال دارد! (شخصیت کنجکاو او چطور استفانی را سوال پیچ نکرد تا از کارش سر در بیاورد!)
از داستان عاشقانه یوجین بگذریم. (که به نظر میرسد زمان بسیار زیادی برای آن در سریال تلف شده است!) به داستان کامن ولث، لنس هورنسبی و پاملا میلتون میرسیم. جایی که کامن ولث در جهت گسترش قلمرو و ارتباطات خود به سه شهر الکساندریا، اوشن ساید و هیل تاپ سرکشی میکند. در اینجا داستانهای پشت پرده کامن ولث کمی آشکارتر میشود. اینکه لنس و پاملا دارای مشکلاتی باهم هستند. لنس بلندپروازانه به دنبال ساخت حکومتی برای خودش است تا از زیر قدرت پاملا خود را خلاص کند. لنس (به همراه پاملا) میتواند شخصیتهای کلیدی برای ادامه اتفاقات سریال باشند.
در این قسمت مشخص میشود که مگی رهبر خوبی نیست! چراکه در شرایط سخت و بحرانی حتی نظر دیگران را در زمان تصمیمگیری جویا نمیشود و خودسرانه تصمیم میگیرد. اگر هیل تاپ در شرایط خوبی بود مخالفتش قانعکننده بود اما در شرایط بسیار بحرانیِ شهر، تصمیمش سراسر اشتباه بود. حتی اگر زیر قدرت دیگری هم میرفت حداقل مردمش در آرامش و شکم سیر به سر میبردند.
نکته عجیب دیگر اینکه، سازندگان چه اصراری دارند که حتما سه منطقه پراکنده از بازماندگان وجود داشته باشد!؟ اکنون در قلمروها تعداد اندکی از مردم باقی مانده، پس چه بهتر میشد که الکساندریا و هیل تاپ حتی اوشن ساید باهم یکی میشد و همه در کنار یکدیگر به حل مشکلاتشان میپرداختند. اما نگاه عجیب سازندگان به این موضوع که باید چندین رهبر وجود داشته باشد! داستان سریال را کُند کرده و سریال را از ریتم اصلیاش خارج کرده است! از طرفی شخصیت مگی عجیب و غریب رفتار میکند و دیگر نمیتوان با او آن ارتباط قبلی را برقرار کرد. در کل، در یکی دو قسمت اخیر، سریال سیر نزولی به خود گرفته و انسجام داستانیاش را از دست داده است…
اکنون حتی سریال خودش نیز نمیداند چطور میخواهد با پراکندگی شخصیتها و داستانش کنار بیاید! از نیگان گرفته که چند قسمتی غایب است تا داریل که اصلا نقش پررنگی در داستان ندارد و داستانهای فرعی و اصلی بیاهمیت که فقط انگار جهت پرکردن زمان سریال ساخته شدهاند! نقش منفی قدرتمندی هم که ساخته نمیشود! اگر سریال میخواهد نجات پیدا کند باید خیلی زودتر به سراغ ماجراهای اصلیاش برود…
شامل اسپویل داستانی…
قسمت سیزده
بلاخره بعد از دو قسمت حاشیه رفتن، سریال کمی وارد جریانِ اصلیِ داستانش میشود. در این قسمت اساسا کمی بیشتر با اسرارِ پشتِ پردهی کامنولث آشنا میشویم و کمی هیجان وارد رگهایِ بیرمقِ سریال میشود. دیگر خبری از داستانهای بیاهمیت از شخصیتهای سطحی نیست. در اینجا به دنیای واکینگ دد قدم میگذاریم و خشونت ذاتی این دنیا را از دریچهای دیگر نظاره میکنیم. در این قسمت کمی حس اضطراب به ما دست میدهد و شخصیت منفیای به درستی شکل میگیرد و بازماندگان و مردم بیگناه را در تکاپو برای بقا میبینیم. قسمتی که با فلش بکهای به موقع روایت میشود و نمیگذارد لحظهای هیجانش برایتان فروکش کند و به یکی از بهترین قسمتهای چند هفته اخیر برایتان تبدیل میشود.
“آرون” و “گابریئل” با گروهی از افرادِ مسلحِ کامنولث همراه میشوند تا به ساختمانِ خاصی سرکشی کنند، تا برای ملحق کردن این افراد به کامن ولث با رهبرشان مذاکره کنند. حداقل این داستانی است که در ابتدا بازگو میشود، اما جلوتر متوجه میشویم که همه اینها زیرِ سر شخصیتِ “لنس” است. او مامور سابق CIA به نام “توبی” که یک قاتل حرفهایِ خونسرد است را برای پیدا کردن محموله اسلحه به این مکان فرستاده است. جزئیات دقیق و پشت پرده این ماموریت مشخص نیست و فعلا بهانه این حمله از طرف کامنولث (لنس) محموله اسلحهی مفقود شده عنوان میشود.
جلوتر با شخصیت نامتعادلِ “توبی” بیشتر آشنا میشویم. کسی که برای انجام ماموریتی که به او محول شده به راحتی آدم میکشد و گناهکار و بیگناه بودن افراد برایش اهمیتی ندارد، پس او برای کسب اطلاع از سلاحهای مفقود شده شروع به کشتار انسانهای درون ساختمان میکند. او پتانسیل تبدیل شدن به یک شخصیت شرورِ محوری را دارد. مگر اینکه در قسمت بعدی به راحتی از سریال کنار گذاشته شود! (با مرگش) که امیدواریم اینطور نشود چراکه سریال از نبود یک شخصیت منفی قدرتمند به شدت رنج میبرد.
در این ساختمانِ خاص بیش از صد انسان بیگناه گرفتار هستند و کمی جلوتر سر و کله نیگان بعد از چند هفته غیبت در میان افراد این ساختمان پیدا میشود. حضور او میتواند راه گشایِ سریال باشد. شخصیت جذابِ زیادی در سریال باقی نمانده و بهتر است سریال برای حفظ خط داستانیاش روی شخصیتهایِ اصلیِ باقی مانده متمرکز شود. همینطور مگی به همراه لیدیا و ایلیجا به طرف این ساختمان در حرکت هستند. در کل به نظر میرسد در قسمت بعدی اتفاقات جذابی در این ساختمان به وقوع بپیوندد و بازماندگان با خطراتِ جدیای دست و پنجه نرم کنند…
قسمت چهارده و پانزده
در این دو قسمت کمی بیشتر با ذاتِ شومِ برخی از قدرتهای کامن ولث آشنا شدیم. در قسمت چهارده خیلی زودتر از انتظارمان توبی شخصیت منفیای که در قسمت سیزده وارد داستان شد (و کمی به او امید داشتیم!) میمیرد و باز سریال به روال سابق خود بازمیگردد! سریال در خلق شخصیتهای منفی و اتصال آنها با شخصیتهای اصلی و منفور کردن آنها برایتان دارای مشکلات عمیقی است! حتی ارتباط شخصیتهای اصلی هم در این فصل به خاطر پرشهای بیش از حد سریال از کاراکتری به کاراکتر دیگر بسیار کم رنگ شده است. شخصیتهایی که در هر قسمت تنها چند دقیقه فرصت عرض اندام دارند و در همان دقایق نیز سازندگان ایدهی خاصی برای پرورشِ داستانِ آنها ندارند! در حقیقت نیم فصلی که میتوانست تنور سریال را گرم کند، به راحتی و با قسمتهای نه چندان جذاب از دست رفت و تنها یک قسمت تا پایان آن باقی مانده که با حجم کاراکترهای اضافی که در سریال وجود دارد به نظر نمیرسد که قسمت شانزده هم به جز نمایش یک سری اتفاقات جذاب، بتواند مشکلات اساسی سریال را به طور کامل حل و فصل کند.
یکی از بخشهای مهم قسمت چهاردهم رو در رویی نیگان و پسر گلن یعنی هرشل بود. بخشی که شما را دوباره به یاد اتفاقات تلخ قسمتهای پیشین و مرگ گلن میاندازد. اینکه نیگان تغییر کرده برکسی پوشیده نیست اما اتفاقی که پیش آمده هم به راحتی نمیتواند توسط هرشل و مگی فراموش شود. به نظر میرسد سرگذشت این داستان در نیم فصل نهایی سریال برایمان روایت خواهد شد.
در این قسمت “سپاستین” یک ماموریت مرگبار به داریل و روزیتا میدهد که از خانهای متروکه که در محاصرهی گلهای زامبی گرفتار شده، مقداری پول برای او از گاوصندوقی بیاورند. یکی از مشکلات دیگر سریال تا به اینجای کار شکل ندادن درست جامعه کامن ولث میباشد. این جامعه به هیچ عنوان به درستی به بیننده معرفی نشده است! با وجود تمام قسمتهای اضافی موجود در این نیم فصل حتی به درستی میلتونها و پس زمینه داستانی آنها تا اینجای کار توضیح داده نشده است! عملکرد درست پول در بطن این دنیای آخرالزمانی در کامن ولث برای بیننده شرح داده نمیشود! اینها باعث میشود وقتی سپاستین این ماموریت را به داریل و روزیتا میدهد کمی برایتان عجیب و بیاهمیت باشد! سپاستین میلتون که تقریبا تمام شهر در زیر دستان او و مادرش است دقیقا به چه دلیل به پول احتیاج دارد!؟ مگر کسی میتواند برخلاف خواستهی او عمل کند؟! چه چیز گرانبهایی در این دنیای آخرالزمانی وجود دارد که او میخواهد با پول بدستش بیاورد؟!
قسمت چهارده دست میلتونها را بیشتر برایتان رو میکند. سپاستین برای رسیدن به خواستههایش جان دهها نفر را به خطر انداخته و آنها را به کشتن داده است. دیگر اعتماد بازماندگان نسبت به قدرتهای کامن ولثی کمرنگتر از همیشه شده است. حتی در این قسمت میبینیم که مرسر نیز دل خوشی از آنها ندارد و به شدت از عملکر میلتونها مخصوصا سپاستین و اتفاقاتی که در جریان است خشمگین است. او میتواند شخصیت کلیدی قسمتهای آینده باشد! این پتانسیل در شخصیت مرسر و بازی مایکل جیمز شاو وجود دارد که تبدیل به ستاره سریال شود و این سازندگان هستند که باید بتوانند از این پتانسیل به درستی در جهت جذابتر کردن سریال استفاده کنند. در قسمت پانزدهم کمی بیشتر با دنیای درونی او آشنا میشوید. در اینجا سازندگان به درستی در حال شکل دهی این شخصیت هستند و امیدواریم این نوع بخشها در سریال به درستی ادامه داشته باشد!
در قسمت پانزدهم “لنس هورنسبی” را خطرناکتر از همیشه میبینیم. بعد از مرگ توبی او بیپرواتر از همیشه شده و به طور علنی در برابر بازماندگان میایستد. بعد از اینکه مگی دست رد به سینه او زد (در قسمت دوازده)، به نظر میرسد او میخواهد در این قسمت انتقام آن اتفاق را بگیرد. به خاطر همین یک درگیری علنی با هیل تاپ ایجاد میکند. در این قسمت به فلش فوروارد زده شده در قسمت نهم میرسیم و متوجه میشویم که منظور داریل از صحبتهای آن قسمت چه بوده است. در این قسمت میبینیم که لنس کمپ لیا را پیدا میکند و به او ماموریتی میدهد که مگی را از پیش رو بردارد. به نظر میرسد که در قسمت بعدی داریل، مگی و لیا را بار دیگر رو در روی هم خواهیم دید و این میتواند به جذابترین اتفاق این نیم فصل بدل شود… قسمتی که به نظر میرسد میتواند پلی مناسب بین نیم فصل دوم و سوم باشد و به هیجان انگیزتر شدن سریال کمک کند…
خطر اسپویل
قسمت شانزده
نیم فصل دوم فصل نهایی “سریال مردگان متحرک” نیز به پایان رسید. در این نیم فصل بیشتر با اجتماع کامن ولث آشنا شدیم و دشمنیها و دوستیهای جدیدی بین بازماندگان و افراد جامعه کامن ولث شکل گرفت. نیم فصل دوم به قدرتمندی بخش اول نبود چراکه انتظاراتمان را تا حدود زیادی برآورده نکرد. در این نیم فصل انتظار ساخت اجتماع کامن ولث، به شکل عمیقتری را داشتیم و انتظار داشتیم حداقل یک آنتاگونیست قوی در داستان شکل بگیرد که به لطف روایت نه چندان جذاب این هشت قسمت هیچ کدام از این دو به درستی محقق نشد.
در این قسمت مگی بلاخره از هیل تاپ دل میکند و متوجه میشود این شهر ارزش نگهداری ندارد و بهتر است به اجتماعات دیگر بپیوندد. تعداد مردمی که درون شهر زندگی میکردند به شدت کاهش یافته بود و منابع کافی نیز برای زندگی وجود نداشت، پس بهترین گزینه ترک این محل بود. تغییر شکل زندگی بازماندگان شاید بتواند کمی جذابیت به داستان نیم فصل آخر اضافه کند. در انتهای این قسمت میبینیم که هیل تاپ، الکساندریا و اوشن ساید به تصرف کامن ولث در میآید و این میتواند بازماندگان را بیش از پیش برای مقابله با آنها متحد کند. از طرفی درون خود کامن ولث نیز یوجین با کمک استفانی اسنادی بدست آورده و منتشر میکند تا مردم را از اعمال پشت پرده خانواده میلتون بیشتر آشنا کند. در فصل بعدی به نظر میرسد بازماندگان به همراه تعداد زیادی از مردم کامن ولث که از سیاستهای این اجتماع خسته هستند، کنار هم جمع شوند و جامعهی جدیدی را تشکیل دهند!
رو به رویی داریل و لیا به بدترین شکل ممکن در این قسمت اتفاق میافتد! انتظارِ کشته شدن لیا توسط داریل را در انتها داشتیم اما اینکه او بدون هیچ حسی و بدون هیچ عکس العمل قابل توجهی لیا را بکشد نیز کمی دور از انتظار بود. پس هدف نشان دادن قسمتهای قبلی و ایجاد رابطه عاشقانه میان لیا با داریل دقیقا چه بود؟ اینکه او لیا را بدون کوچکترین احساسی از پشت بکشد و بدون گفتن واژهای از صحنه دور شود؟ دقیقا اگر به جای لیا یک زامبی یا حتی یک حشره در آن سکانس کشته شده بود باز فکر نکنم تفاوت زیادی در داستان و احساسات بیننده بوجود میآمد! چراکه سازندگان خودشان برای شخصیتی که خلق کردهاند ارزش قائل نیستند و لیا فقط آمده بود که در این صحنه از داستان کنار برود! مانند شخصیت توبی که خیلی زود از سریال حذف شد…
خبر ساخته شدن اسپین آف مگی و نیگان قبل از اتمام کامل سریال بعلاوه خبر ساخته شدن اسپین آف داریل و کارول هر دو به نوعی یک سپر نامرئی دور این شخصیتها کشیده و ما را مطمئن میکند که قرار نیست تا پایان سریال اتفاق خاصی برای این شخصیتها پیش بیاید، که این موضوع موجب قابل پیش بینیتر شدن سریال شده است. حتی لحظه مرگ شخصیتهای غیرمهم را نیز میتوانید به درستی و به موقع حدس بزنید! کشتن شخصیتی که به هیچ عنوان ساخته و پرداخته نشده چطور میتواند مخاطب را تحت تاثیر قرار دهد؟ این در حالی است که بیش از نیمی از شخصیتهای سریال به درستی ساخته نشده و به نوعی اضافی هستند! در کل این نیم فصل به جز ناامیدی چیزی برایمان نداشت! امیدواریم در نیم فصل بعدی داستان به شکل بهتری روایت شود و اتفاقات هیجان انگیزتری در انتظارمان باشد…
نیم فصل سوم در آگوست 2022 منتشر خواهد شد…
امیدواریم از “بررسی فصل یازدهم سریال Walking Dead ” لذت برده باشید تا بعد…
اولاش عالی بود رفته رفته خراب شد ولی حداقل تا فصل ۱۰ قابل تحمل بود بعدش داستان کلن از دستشون در رفت یه عالمه داستان اضافه کردن جوری که میشد دو فصل دیگه بسازن ولی ول کردن یه داستان دیگه شروع کردن خودشم پر وقت تلف کردن من کل فصل ۱۱ رو تو نصف روز نگاه کردم و اخرشم چیزی نبود که از دست داده باشم
این نیم فصل اصلا جذاب نبود
امید زیادی دیگه ندارم به انتهای داستان 🙁
نقد و بررسی قسمت 14 یادتون رفت
سلام یکم عید وقتمون کمه ولی با قیمت بعدی حتما اضافه میشه
قسمت ۱۱ فصل ۱۱ یکی از ضعیف ترین قسمت های فصل بود و واقعا نمیدونم چرا همش دارن الکی قسمت هارو با چرت و پرت پر میکنن و یکی دو قسمت اخر یچیز خوب ازش در بیارن
کلا توی این قسمت ها کارگردان کاراکترهارو میفرسته دنبال نخود سیاه ، بعد دوباره به هم میرسونه!
کاملا هویداست که سریال داره دست و پا میزنه!
باهات شدید موافقم
خیلی مسخره بود اصلا جاش نبود تو فصل آخر یه قسمت رو برای این موضوع بزارن. یعنی ۵ دقیقه هم واسش زیاد بود.
ممنون از متن زیباتون
فقط امیدوارم زودتر نیگان هم بیاد تو داستان و یک خط داستانی برای خودش داشته باشه
من اوایل طرفدار این سریال بودم، ولی بعد از فصل 5 رفته رفته جریان های تکراری و رفت و برگشتی پیدا کرد، البته همچنان جذابیت های زیادی داشت ولی ماجرای مواجهه با فرماندار، ساکنین ایستگاه راه آهن، نیگان و نجوا کنندگان میتونست یک ماجرا باشه ولی حالا هم همون داستان با کامن ولث داره تکرار میشه، در مواجه با این دشمن ها جزئیاتی تغییر میکنن ولی کلیت داستان همینه، فکر میکنم اگر همه این ماجرا… بیشتر بخوانید
اره واقعا فقط ریک رو کم دارن برینن تو کامن ولث. هر جا هم میرن اون مکان دیگه قد راست نمیکنه. الکساندریا رو داغون کردن کامن ولث رو هم سه سوته نابود می کنن
حق با شماست روند مواجهه با اتفاقات تکراریه. همیشه یک گروه هستن که برای بازماندگان مشکل ایجاد میکنن با این حال جزئیات داستانی هر فصل متفاوت بوده و طعم خاص خودش رو داشته اما قبول دارم اگر در 6 یا 7 فصل تموم میشد میتونست خیلی جذابتر و خاطره انگیزتر تموم بشه الان تقریبا میشه اتفاقات آینده رو پیش بینی کرد که اصلا خوب نیست برای سریال. با این حال امیدوارم فصل آخر خوب تموم… بیشتر بخوانید
احتمالا ریک رو پیدا کنن یا پیداش بشه! با اون خانم زباله گرد و در مجموع شخصیت های گم گشته داستان مثل مورگان و میشون هم بهشون ملحق بشن
و بین دو جبهه کامن ولث و ریک ، درگیری شدید ایجاد بشه!!!
عالی بود هم سریال هم متن
با درود بر همه دوستان در کل سالهای بسیار زیادی بود که تلویزیون تماشا نمی کردم، ماهواره هم در مدت زمان کمی داشتم. در سال 1399 بود که وضعیت خلقیم طوری شده بود که احساس نیاز کردم فیلم های انگیزشی و هیجانی و ماجراجویانه ببینم به دوستان گفتم از این سریال ها و فیلم ها معرفی کنند. گمشده . فرار از زندان . 24 . بلاک لیست. مکانیک 1 و 2 و همین سریال مردگان متحرک… بیشتر بخوانید
مرسی صمد جان متن بسیار زیبا و دلی بود من عاشق مردگان متحرکم و خاطرات فوقالعادهای باهاش دارم. کاملا باهاتون موافقم. ولی پیشنهاد میکنم سریال بریکینگ بد رو هم ببینید تا این سریال شاهکار رو از دست ندید. من خیلی سریال دیدم ولی با درک کامل بریکینگ بد رو نگاه کنید تبدیل به بهترین براتون میشه. فقط نکته اینکه حتما برای تکرار دوم سریال بریکینگ بد رو ببینید چون جزئیات بیشتری از داستان متوجه میشید… بیشتر بخوانید
عالی بودش ممنونم
سریال خوبی است و موفق باشید و خسته نباشید
تا اینجای کار که من راضیم تا قسمت دوم ولی خیلی مونده تا انتها فصل قبلی سریال رو نجات داد. ببینیم ادامش چی میشه.