بررسی قسمتی سریال The Last of Us فصل اول (تا قسمت سوم)
سریال The Last of Us در فصل اول قرار است در ۹ قسمت و به صورت هفتگی از شبکه HBO منتشر شود، در این مطلب قصد داریم تا به بررسی کامل سریال آخرین ما به صورت قسمتی بپردازیم. با انتشار قسمتهای جدید این مطلب به روز خواهد شد. داستان The Last of Us در سال 2033 اتفاق میافتد، 20 سال از نابودی جمعیت جهان توسط یک هجوم قارچی میگذرد. بیماریای که مغز قربانیان خود را در ابتدا به شدت دیوانه و وحشی کرده و بعد چشمهای آنها را از بین میبرد و بیماران را مجبور میکند از مکانیابیِ اِکو برای پیدا کردن اهدافشان استفاده کنند… (اطلاعات بیشتر از سریال)
…این بررسی شامل اسپویل داستانی میباشد قبل از دیدن هر قسمت مطلب را مطالعه نکنید… دقت کنید این بررسی فقط داستان سریال را دنبال میکند و برای جلوگیری از اسپویل اتفاقات مهمِ آینده، به هیچ عنوان به جزئیات داستان بازی نمیپردازد.
بررسی سریال The Last of Us فصل اول / قسمت اول
اقتباسهای سینمایی و تلوزیونیِ زیادی از روی دنیای بازیها در طول چندین سال اخیر ساخته شده است. از سایلنت هیل، رزیدنت ایول، دووم، سریال هیلو تا حتی فیلم هیتمن، اما هیچکدام نتوانستهاند در حدی ظاهر شوند که طرفداران این سری بازیها را خشنود کرده یا به خود جذب کنند. حال برویم سراغ «آخرین ما» سریالی که از روی یکی از بهترین داستانهای دنیای گیم ساخته شده و توقع از آن به شدت بالاست و این یک فرصت طلایی است که از یک داستان قوی یک سریال عمیق ساخته شود…
آخرین ما از همان دقایق ابتداییاش به دنبال جهان سازی و دادن دید مناسب به مخاطب نسبت به وقایع آینده است. سریال به جای اینکه مستقیم به سراغ شخصیتهای اصلیاش از همان ابتدا برود (مانند بسیاری از سریالها) به توضیح در مورد قارچی کشنده که همهگیریای آخرالزمانی به راه خواهد انداخت میپردازد. همانطور که دکتر نومان (در سال ۱۹۶۸) در ابتدای سریال میگوید اگر این بیماریِ قارچی که مخصوص مورچههاست و کنترل مغز را در دست میگیرد به انسان سرایت کند؛ ما شکست خواهیم خورد… این شروع برای سریالی آخرالزمانی کاملا ضروری است تا بیننده را مطلع سازد که علت اصلی اتفاقات سریال در آینده دقیقا چه چیزی است.
بخش اول: بیست سال قبل…
سرآغازِ “سریالِ آخرین ما” دقیقا مانند بازی درگیرکننده و دردآور است…
داستان سریال در سال ۲۰۰۳ و با شخصیت سارا دختر ۱۴ سالهی جوئل آغاز میشود. (دقیقا مانند بازی) بدین ترتیب با پس زمینهی داستانی شخصیتها بیشتر آشنا میشویم و ارتباط و پیوند عاطفی بهتری با آنها برقرار میکنیم. همانطور که داستانِ سارا را دنبال میکنیم، به هرج و مرج کشیده شدن دنیا را نیز از زاویهی دید او نظاره میکنیم. ماشینهای پلیس و آتش نشانی که در حال رفت و آمد هستند. زن معلول همسایه (خانم ادلر) که در حال تغییر و دگرگونی است. (توسط قارچ) هواپیمای جنگی که در آسمان دیده میشود. خشونتی که شهر را فراگرفته و همه را شوکه کرده است… اما آشوب به زودی به در خانه سارا و جوئل خواهد رسید…
امروز تولد جوئل است و سارا برای او هدیهی خاصی را تدارک دیده است. از آن هدیهها که ارزش معنویاش به هزاران هدیه پر زرق و برق میارزد. (در مورد ساعت بعدا صحبت خواهیم کرد) بعد از دادن هدیه و دیدن فیلمی که جوئل آن را دوست دارد، سارا در میانه فیلم خوابش میبرد و در خانه تنها میشود و از اینجا اتفاقات شکل جدی به خودشان میگیرند. هشداری در تلوزیون از مردم میخواهد که از خانههایشان بیرون نروند. سارا که تنها در خانه گیر کرده اولین لحظات استرسزای سریال را برای مخاطب بوجود میآورد. به جزئیات به کار رفته در سکانسها، استفاده مناسب از قاببندیها، صداها، رنگها و آهنگها توجه کنید. در همین سکانسهای ابتدایی سریال نشان میدهد که به شدت به جزئیات اهمیت میدهد و این موضوعی است که از هر سریال قدرتمندی توقع داریم.
کمی بعد جوئل، سارا و تامی (برادر جوئل) را در حال فرار از شهر میبینیم. سریال به بازسازی هرج و مرجی که در سراسر شهر دیده میشود پرداخته است. خانههایی که در آتش میسوزد، مردم گرفتاری که در گوشه خیابان کمک میخواهند، مردم سراسیمهای که به هر طرفی گریزانند، هواپیماهای مسافربری که در حال سقوط هستند، زامبیهای تازه نفسی که در حال خوردن جسد دیگر انسانها دیده میشوند. با جدا شدن تامی از جوئل و سارا استرس دوباره به سراغتان میآيد. زامبیهای آخرینِ ما بسیار سریعتر و وحشتناکتر از آن چیزی هستند که تصورش را میکنید. آنها با پرشهای بلند و سریع خود را نزدیک میکنند و همین موضوع استرس بیشتری را به دل مخاطب میاندازد. این بخش از داستان با مرگ غمانگیز، تکان دهنده و تاثیرگذارِ سارا به پایان میرسد تا سرآغاز آخرین ما دقیقا مانند بازی درگیرکننده و دردآور باشد.
بخش دوم: بیست سال بعد…
“وقتی در تاریکی گم شدی به دنبال نور بگرد…” (شعارِ گروهِ Fireflies)
بیست سال از همهگیری گذشته (سال ۲۰۲۳) و به نوعی وارد دنیای وحشتناکِ آخرالزمان میشویم. به کل از تمدن به جز خاطرهای محو و البته ساختمانهای نیمه ویران چیزی باقی نمانده است. سریال حس مردگی، ویرانی و بیرحمی دنیا را به درستی در درونتان زنده میکند. این بخش از سریال به جهان سازی دنیای آخرین ما میپردازد. (هر چند کمی عجلهای ولی قابل قبول) به عنوان مثال این بخش گروههای مختلف از “فدرا” تا “کرم شب تاب” (Fireflies) را به شما معرفی میکند. جهان ۲۰ سال پس از همهگیری تنها مشکل زامبیها و بیماری را ندارد بلکه گروههای مختلف با عقیدههای خاص خودشان به زندگی میپردازند. دنیایی که پر از غارتگر و حتی بردهدار شده است، گروههایی که هرکدام قوانین و نوع زندگی خاص خود را دارند و سریال در قسمت اول به معرفی بخشی از این جزئیات پرداخته است. فدرا گروهی از نظامیان هستند که حکومتِ مستبد خود را پایه گذاری کردهاند و با ایجاد ترس و زور حکومت میکنند و کرم شب تاب گروهی که به گفته خودشان برای آزادی و دموکراسی در حال جنگ با فدرا است.
جوئل با یکی از دوستانش تس در ابتدا برای پیدا کردن برادرش و در ادامه برای همراهی با دختری به نام الی پا به ماجراجوییای خطرناک میگذارد. سفری که فراز و نشیبهای بسیار زیادی برای او به همراه خواهد داشت. او باید الی را به گروهی از افراد کرم شب تاب برساند، چون الی به شدت برای آینده این دنیا مهم است. در سکانس پایانی سریال میبینیم که الی با اینکه توسط قارچ سه هفته پیش آلوده شده همچنان زنده و سالم باقی مانده است و این دقیقا علت اهمیت این دختر است چراکه شاید بتوان واکسنی از روی خون او ساخت. الی دختر یتیمی است که تا اینجا سرسخت، سرکش و پرحرف نشان داده و دائما در حال کشف کردن و کنجکاوی در مورد چیزهای مختلف است و جوئل نیز کاراکتری حامی، دلسوز و بیرحم است که از گذشته رنج میبرد و هنوز اثرات مرگ دخترش بعد از ۲۰ سال رویش دیده میشود.
یکی از نکات بسیار مثبتِ قسمتِ اول، دیالوگها و ارجاعات کاملا یکسان سریال نسبت به بازی است. شوخی جوئل با سارا، صحبتهای الی با جوئل و بسیاری از جزئیات سریال دقیقا مانند بازی بازسازی شده است. آخرین ما در حقیقت میتواند به یکی از بهترین اقتباسهایی که از روی یک بازی ساخته شده تبدیل شود؛ چراکه سازندگانش به داستان بازی اهمیت داده و ارجاعات بسیار زیادی را برای طرفداران بازی در سریال جا گذاشتهاند. در مورد بازی “پدرو پاسکال” و ”بلا رمزی” در نقشهای جوئل و الی فعلا صحبت کردن کمی زود است، ولی در کل پدرو پاسکال بیشتر به شخصیت جوئل میخورد و بلا رمزی حس الی بودن کمتری دارد! فعلا در این مورد اظهار نظرِ بیشتری نمیکنیم و منتظر قسمتهای آینده میمانیم.
بررسی سریال The Last of Us فصل اول / قسمت دوم
در آخرین ما ترس مهمترین چیزی است که در لابهلای سکانسها به سراغتان میآيد…
قسمت دوم سریال Last of us با شیوع بیماریِ قارچیِ سرچماقی (Cordyceps) در کشور اندونزی (جاکارتا 2003) آغاز میشود. (این نوع قارچ واقعی است و از طریق زندگیِ انگلی در بدنِ حشرات (مخصوصا کرم ابریشم) زیست میکند و بعد از مدتی آنها را کشته به شکل مومیایی در میآورد! حال سریال “آخرین ما” نشان میدهد اگر این قارچ به انسان سرایت کند چه اتفاقی روی میدهد.) این نوع فلش بکها که به سالهای آغارین همهگیری میپردازد، ترسی جذاب در دل مخاطب ایجاد کرده که به اثربخشی بهتر داستان از همه جهات کمک شایانی میکند. بیماریای که حتی دکتر قارچ شناس آن را ناعلاج معرفی میکند! اما چه میشود اگر برخلاف صحبتهای دکتر هنوز امید جایی در دل این دنیای مرده یا فراتر از قدرت درکمان وجود داشته باشد؟ چه میشود اگر شخصی از دل این همهگیریِ مرگبار بیدار شود که کلید نجات جهان باشد؟
رابطه جوئل و الی در ابتدا با بدبینی و بداخلاقی آغاز شده است. جوئل اسرار دارد آنها سفر را ادامه نداده و الی را تحویل فدرا دهند اما در این وسط تس کمی عاقلانهتر رفتار میکند و این را فرصت خوبی میداند که آنها را صاحب یک خودروی سالم برای رسیدن به برادر جوئل (تامی) کند. (البته امیدی هم برای نجات دنیا دارد) اما این ماجرا تازه آغاز شده است، هیچکدام از این گروه سه نفره نمیدانند که حرفها و تصمیمهای آنها برای این دنیای بیرحم هیچ ارزشی ندارد! هیچ کدام از آنها نمیدانند که چه خطرات و مشکلاتی در آیندهی نزدیک گریبان گیر آنها خواهد شد! اتفاقاتی که آنها را به شدت تغییر خواهد داد. ارتباط شخصیتها در سریال آخرین ما از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است، باید این فرصت را به شخصیتها بدهیم که خودشان را نشان دهند و روابطشان را با یکدیگر شکل دهند و این میتواند به مهمترین بخش سریال تبدیل شود.
الی کمترین فکری در مورد دنیای بیرون ندارد، چراکه همیشه خود را در قرنطینه و دنیای بسته دیده است. حال این فرصت خوبی برای اوست که کمی در دنیای ناشناختهی مرده قدم بزند و با زیباییها و خطرات این دنیا از نزدیک بیشتر آشنا شود. دنیا برای او هنوز هم یک شوخی است، چرا که به شکل واقعی و مستقیم با آن رو به رو نشده است. حال که به شکل واقعی در آن قدم میزند و آن را حس میکند میتواند بهتر دو شخصیت همراه خود و مخصوصا جوئل را درک کند. او با تعجب به ساختمانهای سربه فلک کشیدهی نیمه ویران نگاه میکند اما نمیداند همین چند سال پیش این ساختمانها از پر رونقترین مکانهای دنیا به شمار میرفتند. طراحی صحنه و جلوههای ویژه در این بخشها بسیار به جا و زیبا به کار گرفته شده است. این شهر ویرانه بخشی از تاریخ دنیاست، محل اصابت بمبهایی که برای جلوگیری شیوع همهگیری به کار گرفته شدهاند نشان میدهد حرف دکتر اندونزیایی اصلا بیراه نبوده و راه مقابله با همهگیری اصلا دست انسان نیست!
سریال Last of us به درستی در ژانر وحشت بقا قرار میگیرد! چراکه به شکل قدرتمندی ترس را در همه حال در دل مخاطب میکارد. اگر این مسئله را با سریال مردگان متحرک (در ژانر مشابه) در فصلهای آخر مقایسه کنید کاملا متوجه میشوید که در چه مورد صحبت میکنم. در “مردگان متحرک” ترس آخرین چیزی بود که به سراغتان میآمد ولی در “آخرین ما” ترس مهمترین چیزی است که در لابهلای سکانسها وجود دارد. در مردگان متحرک همه چیز سریع، بدون جزئیات و بیاهمیت پیش میرفت اما در آخرین ما همه چیز اهمیت دارد! (حتی آن غورباقهای که در حال پرسه زدن روی پیانو دیده میشود یا مرغابیهایی که این دنیای زشت را زیبا کردهاند و نشان میدهند همیشه قدرت طبیعت پیروز نهایی است.)
سریال در مورد خصوصیات زامبیهای قارچی در این قسمت اطلاعات بیشتری را در اختیارمان قرار میدهد. آنها به هم متصل هستند و با تارهای درازی با هم ارتباط برقرار میکنند. (حتی چیزی فراتر از بازی) پس اگر حتی کسی روی این تارها قدم بگذارد آنها مطلع شده و به شکل گروهی به سمت آن هجوم میآورند. اما سازندگان برای جذاب کردن و استرس دادن به مخاطبشان به صدها زامبی احتیاج ندارند! دو زامبیِ قارچیِ حساس به صدا در موزه کافی بودند که لحظات استرسزا و جذاب قسمت دوم خلق شود. در اینجا سازندگان زامبیهایی به شدت مرگبار و غیرقابل پیش بینی را به مخاطبان معرفی میکنند. زامبیهای نابینای حساس به صدا که هر لحظه استرس را به سریال پمپاژ میکنند.
لحظات زیادی بین جوئل و الی در بازی و سریال به شکل مشترک وجود دارد، مثلا اولین باری که جوئل در حین صحبت با الی به ساعتش نگاه میکند، (بخوانید به یاد دخترش میافتد) بعد از دید زدنِ منظرهی شهر از راه دور بعد از عبور از تخته است که این سکانس به شکل زیبایی دقیقا از بازی برداشت شده است. این برداشتهای مشترک باعث شده که سریال حس بازی را درون خودش زنده کند و این یک موفقیت بزرگ برای سریال محسوب میشود، چراکه این موفقترین اقتباسی است که تا به حال از روی یک بازی ساخته شده است…
وقتی که جوئل، الی و تس به محل قرارشان با گروهِ Fireflies میرسند خبری از آنها نیست و جنازههای برخی از این افراد را درون ساختمان مشاهده میکنند. در اینجا سکانس مرگ بس به تصویر کشیده میشود که اگر اغراق نکرده باشم جذابیتهای بیشتری حتی نسبت به بازی در آن مشاهده میکنیم اما این صحنه برخلاف بازی فاقد آن احساسات لازم است. هجوم گلهای زامبی در این سکانس جذاب است اما آن حس غمی که مرگ تس در بازی به وجودمان میاندازد را در اینجا حس نمیکنیم. شاید به خاطر این باشد که تس در بازی عمیقتر برایمان ساخته شد و یا شاید هم بازی بازیگر باشد. به هر حال تس در یک سکانس استرس زا، احساسی و کاملا متفاوت جانش را فدای جوئل و الی و در کل نجات جهان میکند. از این جای داستان به بعد سفر دونفره و فراموش نشدنی جوئل و الی آغاز میشود. از قسمت سوم باید پیوندهای بیشتری بین این دو شخصیت شکل بگیرد و این دو در کنارهم باید اتفاقات هولناکی را تجربه کنند. سریال Last of us خیلی زودتر از آنچه که توقع داشتیم ما را مجذوب خود کرده و به شدت منتظر ادامهی ماجراجوییهای “آخرین بازماندگان دنیا” هستیم….
این بررسی شامل اسپویل داستانی میباشد…
بررسی سریال The Last of Us فصل اول / قسمت سوم
مانند بسیاری از اتفاقات غیرمنتظرهی زندگی، خیلی بیدلیل یک رهگذر ممکن است تنها دلیل زندگی شما شود!
قسمت سوم نشان داد که “آخرین ما” تنها قصدش ساختِ مو به موی داستان بازی نیست، بلکه سریال میخواهد با گسترش هرچه بیشتر داستانهای جانبی جهانسازی قدرتمند و تاثیرگذاری از خود به جای بگذارد. در هر قسمت از سریال The Last of Us ما با شخصیتها و داستانهای بیشتری از این دنیا آشنا میشویم (در این قسمت حتی در مورد نحوه گسترش همهگیری قارچی نیز صحبت میشود) و در این قسمت داستان شخصیت بیل برایمان تعریف میشود. بیل در بخشی از بازی با جوئل و الی ملاقات میکند، در مورد مهارتهای بقای او در بازی چیزهایی را متوجه شده بودیم (حتی جوئل در بازی در تلهی او گرفتار میشود) اما در سریال به شکل عمیقتری با او آشنا میشویم. آخرین ما به شکل کاملا متفاوتی داستان بیل را بازسازی کرده است، حتی شخصیت فرانک را در بازی فقط در یک سکانس و آن هم به شکل حلق آویز میبینیم اما اینجا داستان بیل و فرانک از آشنایی و تا پایان به شکل متفاوتی به تصویر کشیده شده است. شاید تنها چیزی که این وسط کمی دلمان برایش تنگ میشود مواجهه مستقیم بیل با الی در بازی باشد، اما در اینجا به خاطر اینکه قبل از ورود جوئل و الی، بیل مرده است دیگر نمیتوانید شاهد برخوردهای آن دو با هم باشیم.
جوئل و الی در طول مسیرشان به تعداد زیادی جمجمههای انسانی برخورد میکنند، به گفته جوئل این جمجمهها مربوط به انسانهای سالمی است که توسط فدرا قتل عام شدهاند! (به خاطر جلوگیری از گسترش همهگیری) سریال برای پیگیری این موضوع فلش بکی به سال 2003 میزند، جایی که ما با بیل در زیرزمین خانهاش آشنا میشویم. بیل مدتها منتظر آخرالزمان بود و تجهیزات لازم برای زندگی کردن در تنهایی و بقا را برای خود محیا کرده بود. انواع تلهها، دوربینهای مدار بسته، حصارهای مجهز به برق فشار قوی، انواع آذوقه و حتی تعداد زیادی سلاحهای جنگی بخشی از تجهیزاتی است که او در اختیار دارد. بعد از تخلیه شهر توسط فدرا، او تمام شهر کوچکی که در آن ساکن است را مانند قلمروی خود بازسازی و تجهیز میکند و زندگی روزمره خود را سالها به همین شکل ادامه میدهد. همه چیز تکراری و روزمره پیش میرفت تا اینکه او با رهگذری به نام فرانک آشنا میشود.
بعد از اینکه کمی بیشتر با بیل و فرانک آشنا میشویم، نحوهی آشنایی تس و جوئل با آنها نیز به نمایش در میآید. نگاههای شکاک بیل به جوئل در ابتدای آشناییشان، در انتها به یک دوستی ختم میشود به طوری که وقتی جوئل قصد ورود به منطقه محافظت شده را دارد رمز ورود و حتی مکان تمام تلهها را نیز میداند. جوئل با ورود به این مکان در اتاق خواب جنازه بیجان بیل و فرانک را پیدا میکند. برخلاف بازی که فرانک به تنهایی در این آخرالزمان غمناک خود را حلقآویز کرده بود، در اینجا بعد از اینکه فرانک بیماری ناعلاجی میگیرد آن دو با خوردن قرص جانشان را میگیرند چراکه با مرگ فرانک، بیل دلیلی برای زنده ماندن ندارد. مانند بسیاری از اتفاقات غیرمنتظرهی زندگی، خیلی بیدلیل یک رهگذر ممکن است تنها دلیل زندگی شما شود! اتفاقی که بین بیل و فرانک بوجود میآید و علاقهای بین آنها شکل میگیرد که ابدی میشود.
این قسمت شاید کمی کند و بیربط به داستان اصلی آخرین ما به نظر برسد اما در عمل باعث میشود داستان جوئل و الی برایتان پررنگتر و پرجزئیاتتر از قبل شود. وقتی آنها در ماشین به سمت تامی (برادر جوئل) میروند، ما میدانیم این ماشین توسط چه کسی برای آنها به جای گذاشته شده است. و این وسیله ما را به یاد بیل و فرانک و داستان زندگیِ شیرین و تلخشان میاندازد و به ما یادآوری میکند اتفاقات این دنیا منطق و دلیل سرش نمیشود و زندگی ممکن است در هر لحظه و همه حال ما را غافلگیر کند، مانند اتفاقات غیرمنتظرهای که در ادامهی مسیر سفر جوئل و الی منتظرمان است.
با انتشار قسمتهای بعدی در هفتههای آینده این مطلب به روز خواهد شد…
قسمت سوم باعث شد دیگه این سریالو نبینم. گندشو در اوردن
بهت حق میدم :))
خودم به شخصه خوشم نیومد از محتواش ولی باید بیطرفانه مینوشتم. امیدوارم قسمتهای بعدی بهتر باشه
نقدت که عالی بود منظور من خود سریال بود.گاس فرینگم همین مدلی بود ولی چیزی نشون ندادن و همین دنیای برکینگ بد و بتر کال ساول رو جذابتر از قبلم میکنه
داداش تو سطر اول بررسی قسمت دوم کلمه قارچی رو اشتباه نوشتی لطفا اصلاحش کن. دو قسمت دو مرگ غم انگیز. تس قصد نداشت بگه مریض شده ولی الی لوش داد درسته؟ برام جالب اونجایی بود که وقتی زامبیا اومدن کاری به تس نداشتن با اینکه صدای فندک میمومد انگار که میدونستن مثل خودشون مریض شده. ولی سکانس اخر که زامبی تس رو بوسید خیلی سمی بود!!
مرسی داداش اصلاح شد.
نه تو همین سکانسی که با زامبیها درگیر شده بودن گاز گرفته شده بود در هر صورت به زودی تبدیل میشد نمیتونست پنهون کنه
تس در عرض یکی دو ساعت اینطوری شده بود ولی الی چندین هفتست که چیزیش نشده
انگار داشتن قارچها با هم ارتباط میگرفتن
کلا خیلی خفن بود :))
سلام خوبی امین؟ میگفتن از نظر بیننده زده رو دست گیم آو ترونز ولی در حد اون نبود حالا باید ببینیم قسمت های بعدی چی میشه. فکر کنم بیشتر به خاطر بازیشه که طرفدار داره. چیزی که منو مشتاق کرد ببینمش این بود که کارگردانش همون کارگردان چرنوبیله. نظر تو چیه؟
سلام داداش مسعود ممنون داداش من خوبم خدا رو شکر فعلا در قسمت اول جهان سازی خوبی داشته من چون بازیش رو انجام دادم میتونم بگم برای طرفداران بازی باید سریال جالبی باشه ولی باید بره جلو ببینیم رابطه جوئل و الی رو چطوری در میارن و میتونه عمیق و جذاب باشه یا نه فعلا برای قضاوت زوده ولی قسمت اولش خوب بود داداش ممنون بابت کامنت قسمت های بعدی هم همراهمون باش بحث میکنیم… بیشتر بخوانید
عالی بود دمتون گرم
ممنون